نزدیکهای شب بود و بارون بیوقفه میبارید؛ تیر چراغی که خیابون رو روشن میکرد، انوار جادویی و زرد رنگش رو پنهانی از مرز پنجرهی اتاق نامجون عبور میداد و من مثل گمشدهها، هر لحظه متعلق به جایی از اون چهاردیواری بودم.
با هودی صورتی رنگم، پاهای برهنهای که فقط با جورابهایی سبز رنگ پوشیده میشدن و موهایی خیس، اطراف اتاق با موسیقی شب هنگام ذهنم، میرقصیدم؛ یا لب پنجره مینشستم و سیگاری میکشیدم... انگار فرو بردن سوز سرد نوامبر همراه با دود اون نخ باریک و مشکی رنگ، ریههام رو ارضا میکرد.
بارون موهای نم دار و پوست نرم و برانگیختهی بدنم رو نوازش میکرد و موهای تنم رو به انقلابی ناخواسته وا میداشت. قطرات روی پارکت زیر پنجره فرو میاومدن و باعث میشدن برای این تنهایی گناهآلود پوزخندی روی لب بنشونم.
خودم رو روی جمعیت تماشاچیها انداختم؛ تخت با شکوهش... پتوی خاکستری رنگش به دور تنم میپیچید و من روی دست بوی تنش بین ملحفهها، جا به جا میشدم تا به اوج برسم. در کمدها باز بود؛ مثل در کشوها و هر چیزی که در گذشته خودش رو از چشمهام قایم میکرد...
پاورچین پاورچین خودم رو به طبقهی پایین رسوندم و با اینکه خونه کاملا در سکوت فرو رفته بود، جرئت نکردم اعلام حضور کنم. هر چند چیزی که روی گاز آشپزخونه، میقلید و بوی خوبی ایجاد میکرد گواه تنها نبودنم بود. یه تکه بزرگ کیک شکلاتی که روی بشقابی یخ زده قرار داشت، از داخل یخچال کش رفتم و با دیدن شیشهی شراب، نتونستم به نفس سرکشم مسلط بشم.
با سرخوشی، مثل دزد احساسات، به اتاق نامجون پناه بردم و در حالی که دوباره کنار پنجره مینشستم، شروع به خوردن کیک کردم.
مثل یه راز مخفی برملا شده، گیتار داخل کمدش رو برداشتم و با گذاشتن پیک بین لبهام، وانمود کردم توی همایش انتظار کشیدن، مهرهی بیهمتایی با چشمهای مشکی و موهای پریشون هستم. نقش بازی کردن... حس عجیبی داشت که برای اولین بار اون ساز رو بین دستهام بگیرم. من معمولا زیاد با موسیقی ارتباط نمیگرفتم.
انگشتهای ناشیم شاید بلد نبودن سیمهای گیتار رو با هارمونی به صدا در بیارن اما توی بلند کردن فریاد موزون پوست تن نامجون، بیاندازه تبحر داشتن.
شراب، سرخی باستانیش رو از بین لبهام تا روی گردنم جاری کرد تا پاهای سنگی و فرمان بردار معبد خاک گرفتهی تنم رو برای رقص به حرکت در بیاره... انگار که همه جای اتاق دیده میشدم. انگار خودم رو به هزاران قسمت تقسیم کرده بودم تا شادی ذره ذرهام رو آهسته ببلعه و یکی یکی ناپدید بشم.
پرسهزنان یا مسلوک، رقصنده یا مسکون، فریاد زنان یا مسکوت، برهنه یا مستور... من نه با سرخی شراب مست میشدم و نه موسیقی آسمون! تنها چیزی که به واسطهاش هشیاری از چشمهام مثل غباری بلند میشد، عطر اون بود.
نامجون توی ناخودآگاه من حضور داشت؛ به تنهایی.
![](https://img.wattpad.com/cover/300585874-288-k966900.jpg)
YOU ARE READING
Drafted
Romance• Genre: Social.Drama.Fluff.Romance.Slice of life • Main Couple: Namjin • Summary: هیچ ویژگی به خصوصی در اون شخص نبود که منجر به این احساس منحصر به فرد بشه؛ جز اینکه بعدها این جمله به چشمم خورد: "ما هیچ کس را به طور تصادفی انتخاب نمیکنیم، بلکه ما...