Ch.52 : Does he dream like me?

173 42 10
                                    

پارت رو با این آهنگ بخونید:


و یا این:

___________________________________________________

صدای نرم دویدنش، گچ نویی بود که پس زمینه‌ی مشکی رنگ افکارم رو خراش می‌داد.
حالا که هیچ ساعتی تیک و تاک نمی‌شد، یکنواختی دم و بازدمش یادآور گذر زمان بود. هرچند که به ریتم رقص زندگیم نمی‌خورد... زندگی که هیچ وقت اونقدر خلوت یا پرهیاهو نبود که صدای نفس‌های خودم رو با شخص دیگه‌ای بشنوم.

حدود نیم ساعت پیش، وقتی اعداد و ارقام دیجیتالی ساعت کنار تختش به شش رسیدن، با صدای سرفه کردنش از خواب بیدار شدم. بعد از به پایان رسیدن زنگ اعلامیه‌ی مرگ شب توی اتاق، از حرکات تشک زیر تنم متوجه شدم اراده‌اش برای ترک کردن تخت محکم‌تر از این‌هاست.
اما حقیقت این بود که اون صبح نیازی به زنگ ساعت نداشت... صدای رعد و برق کل مردگانش رو از خواب پروند.

بعد از اینکه از باریکه‌ی بین پلک‌هام صورت خواب‌آلودش نمایان شد، به خودم جرئت دادم تا با صدای ناهنجارم درباره‌ی مقصدش بپرسم «کجا میری؟»
با دید واضح‌تری نگاهش کردم؛ داشت روی رکابیش، هودی خاکستری رنگی می‌پوشید «تا قبل از... هـــامم... اینکه بارون بیاد، میرم یکم بدوَم.»
لبخندی تصنعی به لب نشوندم و دوباره چشم بستم.
پرسید «تو هم میای؟»

جواب من مسلما نه بود اما اینکه چرا در حال حاضر، بوی صبح مشامم رو پر می‌کرد و جاده‌ی خاکی که زیر قدم‌های عصبانیم، تأییدیه ی مقاومت مصالح نصیبش می‌شد، ناسزا می‌گفتم، هنوز مشخص نبود.

انگار یه چرخه از جواب‌های غیرارادی، من رو به خیابون‌های پاییزی آنسان کشوند تا کنار دوست پسر سالخورده‌ام... ماهیچه‌های پاهام رو منقبض و منبسط کنم، با کفش‌های لیز و در آستانه‌ی فروپاشیم سرعت بگیرم، هودی صورتی رنگم رو با عرق به گند بکشم و در حالی که موهام مثل ساقه‌های خشک یه گیاه، ترد و شکننده بودن، عرق ریشه‌های نم‌دارشون رو با حرکت دستم به عقب بفرستم.

خونه‌ی نامجون توی محله‌ی آشنایی نبود اما بی‌روح‌تر از اون چیزی به نظر می‌رسید که در شب دیده بودم؛ چندتا فروشگاه خرابه جلوی مردمک‌هام شکل گرفتن و گربه‌ای از صدای قدم‌هام مکان امنش رو ترک کرد. آسفالت زیر پام روزهای آخر زندگی رو می‌گذروند و از بین ترک خوردگی‌های روی زمین علف روییده بود. گارد ریل فلزی کنار جاده با تو رفتگی‌های متعددش اعلام بازماندگی می‌کرد و روی هر جسم ساکنی، به دست باد، چند لایه شن نشسته بود.
شن...

Drafted Kde žijí příběhy. Začni objevovat