"بیداری؟"
سر جام غلتی زدم و سعی کردم به جای خروپفهای جئون، روی صدای بارون تمرکز کنم. توی تاریکی چیزی به چشمم نمیاومد جز پردهی رقصانی که باد رو به خونه راه میداد و از بوی شب با خبرم میکرد؛ گرسنه بودم و سوپی که جئون درست کرده بود توی شکمم به جایی نرسید. حتی مطمئن نبودم دلیل این بیخوابی چیه.چند دقیقه گذشت و با صدای ویبره رفتن گوشیم، شوکه شده، برش داشتم و در عین ناباوری دیدم که نامجون جوابم رو داده بود.
"میتونم بهت زنگ بزنم؟"هیچ وقت فکرش رو نمیکردم که از این جمله، ساعت دو شب، لبخند به لبم بیاد.
بلند شدم و مثل همیشه تراس خیس و صدای سوز باد رو برای شبهای بیخوابیم انتخاب کردم؛ به جای اینکه وقت تلف کنم، شمارهاش رو گرفتم و به فریاد زنگها گوش دادم تا صدای دریاییش توی گوشم بپیچه.«سلام.»
با لبخند ملیحی جوابش رو دادم و اضافه کردم «باور نمیکنم بیدار باشی.»
«دلت برام تنگ شده بود؟»
با اینکه نمیدید اما با خجالت سر تکون دادم «هوم... کجایی؟»
«خونه... روی مبل. زیر لامپی که روشن نیست.»
لب تر کردم «مستی؟»
با لحن شوخی گفت «حدس میزدم اینو بپرسی.»
«هنوز عادت نکردم یه مکالمه رو مثل آدم پیش ببرم. یه جورایی انگار یه قانونه برام. اول مشخص کن طرفت مسته یا نه!»
«این اواخر زیاد فرصت نکردم. نگران نباش.»با اینکه دلم میخواست ببینمش اما ترجیح میدادم تا مشخص شدن تکلیف سوهی و جئون، به خودم فرصت بدم «نامجون... مشکلی نداری اگه من فردا... نیام؟»
«سر ساختمون؟»
صوتی مبنی بر تایید از بین لبهام خارج شد که به سرعت گفت «البته... فقط... باید بدونم چرا.»
«رفقام... مثل همیشه رفقام.»بعد از اینکه سکوتش رو شنیدم و حس کردم از این کلمه حالش گرفته شده، پرسیدم «شبایی که بیخواب میشی چیکار میکنی؟»
«قبل از اینکه با تو آشنا بشم یا بعدش؟»
بیاختیار خندیدم و صورتم رو از شهر بارون زده دزدیدم «قبل از من...»
کمی من و من کرد «فکر میکنم...»
«بعد از من؟»
تک خندهای کرد «بازم فکر میکنم.»
«به چی؟»کمی فکر کرد و با لحن شوخی گفت «میدونی... تحقیقات میگن بیشتر مردا تقریبا همهی روز به سکس فکر میکنن.»
لب گزیدم «عجب تحقیقی که من جزو بیشتر مردا نیستم... و باور نمیکنم تو باشی.»مطمئنا اگه پیشم بود یه تای ابروش رو بالا میانداخت و انکار میکرد اما حالا فقط صدای "هوم" گفتنش به گوشم رسید و باعث شد ادامه بدم «منظورم این نیست که بگم مخالفشم. میدونم که چیزای مهمتری توی زندگیت داری که بهشون برسی.»
«نه جین... بحث شبایی بود که بیخوابم. در طول روز به قدری بهشون فکر میکنم که شبا اگه بخوام هم نمیتونم اهمیتی بدم.»
مسخره بود که سعی داشتم توی ذهنم ازش یه پدر ترزا بسازم «خیلی خب... زیاد تفاوتی نداره. جهتگیری افکار دست خود آدم نیست.»
«امروز عجیب شدی...»
YOU ARE READING
Drafted
Romance• Genre: Social.Drama.Fluff.Romance.Slice of life • Main Couple: Namjin • Summary: هیچ ویژگی به خصوصی در اون شخص نبود که منجر به این احساس منحصر به فرد بشه؛ جز اینکه بعدها این جمله به چشمم خورد: "ما هیچ کس را به طور تصادفی انتخاب نمیکنیم، بلکه ما...