Ch.57 : Tsunami

199 46 61
                                    

می‌تونید پارت رو با این آهنگ بخونید:

____________________________________________________

زیبایی وحشتناک سونامی اینه که قبل از وقوعش، دریا چند صد متر عقب نشینی می‌کنه. من همون آدمیم که موقع دیدن دلفریبی ستون آب، فقط می‌ایستم... نه اینکه منتظر مرگم باشم؛ با ذره ذره این بدن شنیم می‌خوام که باهاش یکی بشم.

در عطر رو با لبخند پهنی بوییدم و از داخل آیینه به نامجون که با علاقه بهم خیره شده بود، نگاه کوتاهی انداختم؛ دست به سینه به چهارچوب در اتاقش تکیه داده بود و پوست بالا تنه‌اش به خاطر دوشی که بعد از رسیدنمون گرفت، همراه با قطرات آب می‌درخشید.
نفس بریده‌ای کشید «چرا هنوز نخوابیدی؟»

برای لباس‌هاش که توی تنم کمی گشاد بودن، ابرویی بالا انداخت.
لب گزیدم و شیشه‌ی عطر رو سر جاش گذاشتم «منتظرت بودم.»

سر تکون داد و در اتاق رو تا نیمه، بست؛ سمت کمدش رفت تا بالاخره از شر حوله‌ی دور پایین تنه‌اش خلاص بشه. نگاهش خیلی کوتاه به روی ساعت مچی افتاد که قبل از رسیدن به آنسان، توی یه جاده‌ی خلوت و تاریک دستم انداخت.
هنوز صداش توی گوشم بود که همزمان با در آوردن ساعت از اون جعبه‌ی سرخ رنگ، می‌گفت "می‌دونم فهمیدی خریدمش! تولدت مبارک پسرک."

به میز تکیه دادم و تماشاش کردم؛ ساحل صخره‌ای متروک ذهنم بین پستی و بلندی‌های امواج سفید رنگ رون پاش از دست رفت. اون رگ‌های برجسته نشونه‌هایی از گسیختگی اعماق دریا بودن که وجود سهمگینی موج‌های عضلاتش رو توجیه می‌کردن.

گردنبند همچنان به گردنش بود و روی پوست تر و خواستنیش، زنگ معبد امیالم رو به صدا در می‌آورد. دستی داخل موهای خیسش کرد و از توی چشمش عقب فرستادشون.
زمزمه کردم «یه چیزی بگو.»
پوزخندی زد «عجیبه که می‌دونستم الان همینو میگی؟»

عضلات شکمش رو جلوی چشم‌هام منقبض کرد و بعد از فرو کردن دست‌هاش داخل آستین‌های تیشرت، لبه‌ی لباس رو روی سرش کشید... سمتم اومد و افترشیوش رو از روی میز برداشت.
با لحن خاصی کنار گوشم گفت «صرفا چون بوشو دوست داری...»

حتی با وجود اینکه صبح داشت فرا می‌رسید، چیزی از عمق نگاه خستگی ناپذیرش کم نمی‌شد. بعد از سپری کردن یه روز کامل تو آغوشش، خرید و سکس نصفه‌ای داخل ماشین توی یکی از کوچه‌های غریب سئول، هنوز هم مشتاق من بود. مشتاق دیدن لبخندم... هیجانم از لمس شدن و بوییدن عطرش.

لبخند ملیحی بهش زدم و سرم رو روی تخت سینه‌اش گذاشتم؛ قبل از اینکه دهن باز کنم، تا جوابش رو بدم، زمزمه‌ی شخص غریبه‌ای توی اتاق پیچید.

Drafted Where stories live. Discover now