«پارت سوم»

379 105 10
                                    


کیونگ که سر از هیچی در نمیاورد، مبهوت زمزمه کرد
کیونگ-ب..بوسه؟!
ونگاهی به دکمه های نیمه بازش انداخت و کمی خودشو جمع و جور کرد.حس زمانی روداشت که مست ، با یکی وارد رابطه شده وحالا هیچی از شب گذشته به یاد نمیاره!
پسرک که وضعیت کیونگ رو دید،شاکی شد
-یااااا! داری به چی فکر میکنی؟!!! من فقط مجبور شدم!مجبور! اگه بهت نفس دهان به دهان نمیدادم ، از شوک میمردی!
و بی توجه به چهره ی مات کیونگ، باخودش اروم زمزمه کرد
-یعنی من ...دو بار جونشو نجات دادم؟!
کیونگ- شوک؟!
پسرک "اوهومی" زیر لب گفت و بسته ای از دارو و چند اسپری رو مقابلش گذاشت
-تو...خیلی سیگار میکشی؟!
با دیدن چهره ی متعجبش که قصد جواب دادن نداشت، ادامه داد
- به هرحال...دکتر گفت آسم خفیف داشتی اما...انگار متوجه اون نبودی و خودتو با سیگار خفه کردی.بهتره از این به بعد این اسپری ها همراهت باشه.ممکنه دوباره دچار شوک بشی و احساس خفگی بهت دست بده البته.... فکر نکنم دیگه به دردت بخوره!
و بیتفاوت به سمت درب رفت
-پاشو.میرسونمت کنار همون پل.باید کار نیمه تموم دیشبت رو تموم کنی.اگه بخوای میتونم کمکت کنم.مثلا بی حواسی هولت بدم که یه وقت دو دل نشی؟!
کیونگ همینطور که اسپری رو توی دستش میفشورد، چشم غره ای بهش رفت.باید با خودش صادق میبود...هرچقدر هم که خواهان مرگ باشی، زمانش که فرابرسه، همه چیز واقعا ترسناک میشد.
اگر به خواست خودش بود..هیچوقت نمیتونست از پل بپره...لحظه ای که برای زنده موندن تقلا میکرد، پیش چشمش مدام رژه میرفت.اون...هیچوقت شهامت مردن رو نداشت...
-پس چرا نشستی؟! زود باش یکم مسیر طولانیه! باید یه موقه ی خوب برسی که هم منظره ی پل قشنگ باشه و هم اینکه مامور های زحمت کش اورژانس و پلیس اذیت نشن.اخه اون ساعتی که تو میخواستی دیشب بپری، فقط اونارو به زحمت مینداختی.مجبور بودن از خوابشون بزنن تا بتونن جنازه ی بی ارزشت و از اب بیارن بیرون.
از چرت گویی و پر حرفی پسرک، کلافه دستش به سرش کشید
کیونگ-خواهش میکنم...ساکت شو! چرت و پرت هات به تنهایی یه سلاحه کشتاره! از پل زیاد فاصله ای نداریم پس ساکت شو.
پسرک اروم شد و متعجب به سمتش اومد
-از کجا میدونی کجاییم؟
کیونگ بی حوصله به پنجره اشاره کرد
کیونگ- صدای موج-بوق کشتی ها-.زاویه تابش خورشید.

پسرک لحظه ای مات شده نگاهش کرد اما بلافاصله با چهره ای که نشون میداد باور نکرده، نگاه کجی بهش انداختی
-هیییی بیخیال!!!!نکنه دیشب بهوش بودی و از خجالت روت نمیشد چشماتو باز کنی؟!
کیونگ که حس کرد دااره بهش توهین میشه، با نیش خندی ، بلند شد و مقابلش ایستاد.بعد از نگاه تیزی که به سرتاپاش انداخت، شروع کرد به چرخیدن دور پسرک
کیونگ- سگت رو باید ببری دکتر.
-اوه اره وقت کلینیک...
و لحظه ای به خودش اومد و متعجب، به سمت کیونگ چرخید
-تو...تو از کجا راجب مونگ ریونگ میدونی؟!
کیونگ با چهره ای که غرور رو فریاد میزد، نگاهش رو گرفت و مقابل پنجره ایستاد
کیونگ- من خیلی چیزا راجبت میدونم. میدونم مونگی...نژاد پمبروکه...یه بیماری داره.ریزش موهاش خیلی زیاده که توی این فصل طبیعی نیست.میدونم پیانو میزنی یا...کار با کامپیوتر بلدی.شاید گیم؟!میدونم موتورت سنگینه و میدونم اینجا خونه ی یکی از دوستای نزدیکته...
کیونگ از سکوت بیش از اندازه ی پسرک،فهمید زیادی تحت تاثیر قرار گرفته، برگشت تا اثر هنری که توی چهرش خلق کرده رو با لذت ببینه. پسرک بعد از مکثی طولانی ، شوک زده نالید
-چطور...ممکنه؟!تو...منو میشناسی؟! نکنه...توی یه دبیرستان بودیم؟!
کیونگ اروم خندید
کیونگ- من اولین باره تورو میبینم!
-هی منو سر کار نذار! افراد زیادی راجب مونگ ریونگ با خبر نیستن چون پیش والدینم میمونه!پس...چطور؟!!!
کیونگ که بنظرش تعجب پسرک زیادی کیوت بود،به پاچه های شلواره مشکی رنگش اشاره کرد
کیونگ- پاچه ی شلوارت پر از موی سگه.مو ها تا یه حدی، زیر زانو بالا اومدن که نشون میده سگ پاهای کوتاهیی داره.با توجه به نوع مو و رنگ،باید نژاد پمبروک باشه!
پسرک شگفت زده دستشو مقابل دهنش گذاشت
-واااوو!!! دیگه چی؟!! چطور فهمیدی موتور دارم!؟!
همزمان با نیمچه لبخندی ک میزد،به خاک های روی شلوارش اشاره کرد
کیونگ- رد تایر موتور روی شلوارت نشسته.طرحی که به جامونده، مال تایر موتور های سنگینه.
جلو اومد وبی توجه به چهره ی مبهوتش، دست هاشو گرفت
کیونگ- انگشت های کشیدت، که مناسبه پیانو زدنه.قطعا از این ویژگی استفاده کردی و پیانیست خوبی هستی و قطعا کار با کیبوردت خوبه! میتونم ساییده شدن اثر انگشتت که از برخورد زیاد با کیبورده رو ببینم! و در اخر...
کمی ازش فاصله گرفت و به قاب عکسی که میون چند قاب دیگه، به دیوار زده شده بود، اشاره کرد

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now