«پارت دهم»

250 71 28
                                    



تکونی به بدنش داد اما بی فایده بود.فقط خودش رو خسته میکرد. دست هاش چنان محکم به صندلی بسته شده بودن که قطع شدن جریان خون رو میتونست به راحتی حس کنه! آه از نهادش بلند شد و نگاهش و به منظره ی مقابلش که فقط ابی اسمون قابل تشخیص بود، داد.ممکنه این هم یه امتحان دیگه باشه؟!
عصبی غرید وسعی کرد بایسته تا با پرتاب کردن خودش به زمین، بتونه حداقل صندلی چوبی رو بشکنه و خودش رو ازاد کنه اما با دیدن شخصی که از پله های ساختمونه نیمه ساخته، بالا میومد، خشک شد.چشم هاشو ریز کرد تا از پشت نور کور کننده ی خورشید، صورتش رو تشخیص بده
-سلام سهون!
بلافاصله لبخندی روی لب های سهون نشست و با نفسی اسوده به صندلی تکیه زد
سهون- هادِس...بازم تو؟! بازم فرار کردی؟!
ادم ربا که حالا میدونست کسی نیست جز هادس، با خنده از مقابل نور خورشید کنار رفت و اجازه داد سهون ، چهره ی جذابش رو ببینه
هادس- توی این یکسالی که نبودم فرهنگ کره عوض شده؟ قبلا وقتی یه اشنارو میدیدن، سلام میکردن!
سهون نیش خندی زد و با کلافگی چشم هاشو بست
سهون- لودگی رو بذار کنار هادس.منو باز کن!
مقابلش ایستاد و توی صورتش خم شد
هادس- دیوونم؟ دستت و باز کنم تا دخلمو بیاری؟!
سهون تک خنده ای عصبی زد و چشم هاشو به ارومی باز کرد
سهون- خوبه خودت میدونی.دستم و باز کن کاری باهات ندارم.نهایتا یه مشت حوالت میکنم.یه مشت که حقت هست؟
هادس با لبخند شیطونی دستشو برای لمس کردن صورت سهون جلو برد که با غرشش، دستش توی هوا خشک شد
سهون- دستت بهم بخوره....میدونی که جنگ راه میوفته!!!
هادس با لبخندی که روی لبش ماسیده بود، دستشو عقب برد که سهون ادامه داد
سهون- پدرت میدونه اینجایی؟!! ها؟!!
هادس عقب رفت و چند قدمی برداشت
هادس- فکر میکردم خبرا زود میپیچه! پدر چند هفته پیش فوت شد!
عصبی زمزمه کرد
سهون- یعنی الان تو...
با تک خنده ای جملش رو تکمیل کرد
هادس-درسته.از الان رئیس خانواده ی هادس منم....
به محض تموم شدن جملش، صدای ترمز ماشین هایی، توجه هر دو شون رو جلب کرد.هادس به سمت لبه ی ساختمون رفت و نگاهی به پایین انداخت
هادس-اینبار سرعت عمل خوبی داشت!
سهون با اشوفتگی داد زد
سهون- زده به سرت؟!!! هنوزم دیر نشده.دست منو باز کن نذار بیشتر از این خانواده ها درگیر بشن!!
هادس بی تفاوت نگاهشو از پایین گرفت و شونه ای بالا انداخت
هادس- من فقط میخواستم برگشتموبا شما جشن بگیرم!
متعجب غرید
سهون- برگشت؟! منظورت چیه!؟!
هادس به سمت خروجی پا تند کرد و با لحنی پر از شیطنت زمزمه کرد
هادس- چین زیادی خسته کنندس!
و بعد از زدن چشمکی ، دوید.
••••••••••••••••••••••••••••
همگی از ماشین هاشون پیاده شده بودن و ساختمون بلند نیمه ساخت‌رو از نظر میگذروندن.لرد در راس جمعیت، و کیونگسو و کوک در دو طرفش قرار داشتن.
کیونگسو-بنظر میاد این هتل مال خانواده ی هادس باشه که بعد از تبعید، نیمه کاره رها شده.
لرد نیم نگاهی به سمتش انداخت
لرد- تبعید؟
و بعد نگاه تیزش رو حواله ی کوک کرد!
کوک که توی اشاره به کیونگ و بستن زبونش موفق نشده بود،با دیدن راس نگاه لرد که خودش رو نشونه میگرفت، هول کرد و نگاهش رو دزدید.
با شنیدن صدای موتوری در نزدیکی،که حواس هارو پرت کرد، اسوده نفسش رو بیرون داد.
بکهیون موتور سفید رنگه سنگینش رو با بیخیالی پارک کرد و بدون توجه به جمعیتی که اماده ی حمله بودن، به سمت کیونگ قدم برداشت و کنارش ایستاد
بک- خوبی؟! مشکلی که پیش نیومد؟
کیونگ رو به جمعیت کرد و گفت
کیونگ-با منه!
و بعد اروم تر کنارش گوشش اضافه کرد
کیونگ-من خوبم.مطمئنی همینجاست؟
بک به سرعت تبلتش رو از جیب داخلیِ کت اسپرتش بیرون اورد و بررسی ای کرد
بک- همینجاست
و خواست توضیحات بیشتری بده که صدای بلندی، توی محیط اکو شد
-لرد!واقعا این همه جمعیت لازمه؟
صاحب صدا،پسری به نظر جوون، که با اور کت بلندی که به تن داشت، کشیده تر به نظر میومد، در دورترین نقطه ای از سقف ساختمون هتل ایستاده بود.کیونگسو از این مسافت حتی نمیتونست چهرش روببینه اما بنظر میومد لرد به خوبی صداش رو میشناخت
لرد-اینبار اسمش رو میخوای چی بذاری؟! دلتنگی؟تفریح؟ سلام؟
پسرک کمی به افق خیره شد و در اخر با همون وولوم بلند، گفت
-جشن! جشن برگشت من به خونه!
لرد با نیش خندی چند قدمی جلو برداشت
لرد- پس بلاخره رئیس کیم مرد! دفعه ی قبل خیلی واضح برات روشن کردم که این کارت چه عواقبی داره!
صدای خنده ی پسرک از دور شنیده شد
-هی بیخیال لرد! من و تو میتونیم دوستای خوبی باشیم.کاری که پدرم انجام نداد و من انجام میدم.باهات پیمان میبندم!
لحن لرد اینبار به شدت خشک و جدی بود
لرد- دیگه بهش نیازی ندارم!
و برگشت و اشاره ای به کوک زد
لرد- بیارش اینجا!
کوک به سرعت برق و باد به سمت ساختمون دوید و تعداد زیادی از بادیگارد ها پشت سرش!
پسرک همچنان بی خیال میخندید
-به مناسبت این جشن برات یه سوپرایز اماده کرده بودم که بمونه برای بعد!!
صدای غرش لرد، باعث شد کیونگ و بک که در نزدیکیش ایستاده بودن، یکه ای بخورن و چند قدمی عقب بردارن
لرد- بس کن هادس!قبل از اینکه حسابی بزنه به سرم، برگرد به اون گورستونی که ازش اومدی!
اما پسرک بی توجه به تهدید لرد، دستی توی هوا تکون داد و به سرعت محو شد.
لرد با خشکی نگاهش رو به سمت کیونگ کشوند و غرید
لرد- چرا ایستادی؟! مگه این فرصت تو نیست؟
کیونگ که نگاهش همچنان به سقف هتل بود ،با غرش لرد به خودش اومد و خواست به سمت ساختمون بره که بک جلوش رو گرفت
بک- تو کجا؟!
کیونگ- باید کار نیمه تمومم و تموم کنم! پیدا کردن ادم لرد، یه فرصته برای ثابت کردن خودم!
و خواست دوباره قدم برداره که بک بازوش رو گرفت
بک- دیوونه شدی؟!
اشاره ای به ساختمون غولپیکر مقابلشون زد
بک- میدونی اینجا چقدر بزرگه؟!خودت خوب میدونی که نمیتونی بدویی!!
سنگینی نگاه لرد و حس میکرد اما بی توجه به اون، زمزمه کرد
کیونگ- نفهمیدی چی گفتم؟! این تنها فرصته!
بک کلافه نگاهشو به صورت مصمم کیونگ دوخت و به ناچار کت و تبلتش رو به دستش داد
بک- اینارو بگیر
و بعد اجازه ی اعتراض به کیونگ رو ندادو به سمت ساختمون دوید.
••••••••••••••••••••••••••••
جونگکوک که مطمئن شد به مرکز هتل رسیده، در حین دویدن برگشت و با جدیت به بادیگار ها اشاره کرد
کوک- شما از اون سمت برید و بقیتونم از سمت دیگه. من این راه مستقیم میرم.هرکسی و دیدی بگیریدش.زنده!
و بعد از تایید بادیگارد ها ، به دویدنش سرعت داد و کلتش رو از پشت کمربیرون کشید.
با دقت اطراف رو میگشت که با دیدن سایه ای که به سمت انتهای ساختمون میدوه، صداش رو بلند کرد
کوک- هی!!
با سرعت گرفتن قدم های شخص، دندون هاش رو روی هم فشورد و با اخرین سرعتش به سمتش پا تند کرد!!
درست زمانی که قصد پایین پریدن از ساختمون رو داشت، گیرش اورد
کوک- همونجا وایسا!!! تکون بخوری زدمت!!!
با توجه به اور کت بلندی که به تن داشت، شک نداشت که باید هادس باشه.پیروزمندانه پوزخندی زد
کوک- برگرد.بدون هیچ حرکت اضافی ای ، با من میای!
مرد که همچنان پشت به کوک ایستاده بود، دستشو بالا اورد و با حالت تسلیم، اروم برگشت.
کوک با دیدن شخص مقابلش، شک زده ، مبهوت موند!!
بی اراده اسلحش رو پایین اورد و به اون لبخنده شیطون و نگاه معنی دارش خیره شد.
هادس با چشم های براقی ، نگاهی به سرتا پای کوک انداخت
هادس-چی میبینم؟! اومدم شکار خرگوش اما...اهو توی تور افتاد!
فاصله ی هر دو زیاد بود و کوک همچنان توی شناخت چهره ی فردی که مقابلش بود شک داشت.بدون اینکه چشم ازش برداره، قدمی جلو گذاشت
کوک- کیم تهیونگ؟؟! هادس...تویی؟!اما چطور...
هادس از حواس پرتی کوک استفاده کرد و قدمی عقب تر گذاشت.نیم نگاهی به پشت سرش انداخت و از چیزی که دید، لبخندی به لبش نشست.
تهیونگ-میدونی کوک...الان واقعا زمان بدیه...دوست داشتم یه جای بهتر، توی یه موقعیت بهتر میدیدمت...ولی الان کارای مهم تری دارم!
کوک که متوجه ی حرکات مشکوک تهیونگ شده بود، دوباره اسلحش رو بالا گرفت و غرید
کوک- فکر احمقانه به سرت نزنه! میدونی که شلیک میکنم!
تهیونگ با چشم های گرد شده و پر از تمسخر نگاش کرد
تهیونگ- مطمئنی؟! من فکر کردم لرد منو زنده میخواد!
و قدم دیگه عقب گذاشت.
کوک تمام تلاشش رو میکرد که اروم باشه اما دیدن دوباره ی تهیونگ...اون هم بعد از سال ها، واقعا قدرت فکر کردن و تمرکز رو ازش گرفته بود! به ناچار فحشی زیر لب داد یک ان به سمتش دوید که قوزک پای چپش تیر کشید و پخش زمین شد.
به دور از انتظارش،تهیونگ قدمی به سمتش برداشت و با نگرانی ای که ازش بی سابقه بود، گفت
تهیونگ- هی خوبی؟!
کوک با چهره ای در هم رفته برای ایستاد نیمه خیز شد که تهیونگ چند قدم باقی مونده رو عقب رفت و از ساختمون پایین پرید!!!
حیرت زده لحظه ای مکث کرد !!!.اونجایی که قرار داشتن حداقل طبقه ی دوم هتل بود ....اون دیوونه....پایین پرید؟!؟!
لنگون به سمت لبه ساختمون دوید و نگاهی به پایین انداخت.
با دیدن تهیونگ که از روی تپه ی شن زیر ساختمون پایین اومد و سوار ماشین مشکی رنگی شد، نفسش رو اسوده بیرون داد اما طولی نکشید که یکهو به خودش اومد و با فکر ماموریتی که گند زده بود بهش، کفری مشتی به زمین کوبید.
•••••••••••••••••••••••••••••

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now