«پارت هشتم»

251 74 8
                                    

کیونگ نگاه حرصیش رو از جمعیت اتو کشیده ی اطراف گرفت و به تیپ اسپرت بک دوخت
کیونگ- نمیشد یه امروز رو عین ادم لباس بپوشی؟
بک متعجب دستی به کت چرم قرمز رنگش کشید
بک- واقعا فکر میکنی از این رسمی تر داشتم؟!
کیونگ- شوخی میکنی؟!
و با دست به شلوار سفید و کفش های ورنی سفیدش اشاره کرد
کیونگ- شبیه پرچم ژاپن شدی بکهیون!!!
با شیطنت خندید و روی صندلی لش کرد
بک-بیخیال وکیل دو.امروز تنها چیزی که جلب توجه نمیکنه، تیپ منه.همه میخوان اون نقاشی رو برنده بشن.درضمن...من تنها نیستم...
و با دست به پشت سرشون اشاره کرد
بک- یه خوشتیپ دیگه هم اینجاست
کیونگ چشم غره ای نسارش کرد و با کنجکاوی برگشت تا دیوونه ای شبیه به بک رو پیدا کنه اما با دیدن پسراسپورت پوشی که در راس چند بادیگارد ایستاده بود، نیش خندی گوشه لبش نشست.
کیونگ-خوشحالم که میبینمش!!
بک-میشناسیش!؟
و دوباره نیم نگاهی به پسر انداخت و کنجکاو به کیونگ نزدیک شد
بک- کیه؟ خیلی برام اشناست!
کیونگ که حواسش به کارکنانی گرم شده بود که کم کم در حال اماده شدن برای شروع مزایده بودن، بی حواس گفت
کیونگ- احتمالا اون شب، توی کلاب دیدیش! دست راست لرد!
و بعد از پوزخندی اضافه کرد
کیونگ-قراره خبرای خوبی رو برای لرد ببره!
بک با فکری درگیر عقب گرد کرد و دوباره به صندلیش تکیه داد.اون شب که اصلا فرصت نشد نوچه های لرد و ببینه ...یعنی واقعا توی کلاب دیدتش؟!
با بلند شدن صدای سخنران مزایده، ، از فکر بیرون اومد.
سخنران راجب قوانین مزایده میگفت و جمعیته حریص حاظر، با کش و قوسی هر لحظه اماده ی حمله بودن تا برنده ی مزایده بشن.
با افسوس سری تکون داد و با خودش زمزمه کرد
بک-این جمع چه حالی میشن اگه بفهمن برنده از قبل انتخاب شده؟!
به محض اینکه دوتا از کارکنان به ارومی قاب رو وارد سِن کردن، بک از جا پرید و تمام هیکلش چشم شد و به قاب دوخت.
نالون به سمت کیونگ متمایل شد
بک- اوردنش!!
کیونگ با چشم های ریز شده قاب و براندازی کرد
کیونگ- هنوز قدرت بیناییم رو از دست ندادم بک!
بک- وقتی گفتی جا به جاش کنم...حتما یه نقشه ای داشتی! درسته؟! حتما چیزی به ذهنت رسیده که پول عزیزمون رو برای قاب جعلی ندیم....هوم؟! اره کیونگسو!؟
کیونگ نیم نگاه پر از آهی بهش انداخت.کم کم داشت به هوش بک شک میکرد!!!اما برای اینکه امشب رو راحت بخوابه، با لحنی پر اطمینانی، زمزمه کرد
کیونگ- تاحالا دیدی من خطا کنم؟!نگران چیزی نباش!
بک- یااا چطور نگران چیزی نباشم؟! تو نمیدونی اون دوتا قاب چقدر شبیه به همن!!!! میلر هم ممکنه توی تشخیصشون اشتباه کنه!
کیونگ- بینگو! نکتش همینجاست!
بک از واکنش خوشحال کیونگ متعجب شد
بک- منظورت چیه؟
کیونگ نگاهی به اطراف انداخت و با وولومی اروم تر، جواب داد
کیونگ- تو وقتی وارد اتاق شدی دوتا نقاشی دیدی که کنار هم، روی دیوار اویز بوده. فرض کن نقاشیه سمت راست، اصله! و میلر امروز میخواسته نقاشی سمت چپ که جعلی هست و با خودش به مزایده بیاره...
و سکوت کرد و منتظر واکنش بک شد اما اون همچنان با خنگی نگاش میکرد.هوفی کشید و ادامه داد
کیونگ-تو جای قاب هارو عوض کردی و میلر الان به جای نقاشی جعلی، نقاشی اصل رو با خودش اورده وبه قدری اون دوتا نقاشی شبیه به هم هستن که متوجه ی عوض شدن نقاشی ها نشده!
بک شگفت زده دستش رو دور شونه ی کیونگ انداخت
بک- پسر تو...معرکه ای!!!!!عاح دلم میخواد داد بزنم و به همه بگم چقدر خفنی!!!!
کیونگ با افسوس سری تکون داد
کیونگ-حس نمیکنی تو یکم خنگ باشی؟!
با شروعه سخنرانی، بک از خیر جواب دادن گذشت و هر دو حواسشون رو به سِن دادن.
مزایده شروع شد و طبق اون چیزی که میلر قول داده بود، بعد از چند کشمکش جزئی که با یکی از حاظرین داشت، قاب رو با مبلغ خوبی برنده شد!!
با اینکه هر دو میدونستن از همون اول این قاب متعلق به خودشونه، اما با خوردن مهر تایید، هردو هیجانی شدن و با فریاد و خوشحالی همدیگه رو در اغوش گرفتن.
میون نگاه های پر از حسرت جمع ، کیونگسو و بک تنها نگاه سنگین دستِ راست لرد براشون مهم بود که بعد مکث کوتاهی، همراه با بادیگارد ها ، به سرعت از سالن خارج شد...
•••••••••••••
عصبی گوشیش رو به گوشه ای انداخت و سرش رو توی مشت گرفت
کیونگ- دیگه داره دیوونم میکنه!!
بک که کنار قاب، روی زمین نشسته بود و با استین لباسش، گرد و خاکش رو میگرفت، نیم نگاهی به سمتش انداخت
بک- یاا! انقدر خودتو اذیت نکن! دیر یا زود تماس میگیره!
کیونگ شاکی ایستاد
کیونگ- مطمئنم نوچش و فرستاده بود به مزایده تا از اتفاقات سر در بیاره و اونم بهش گفته قاب پیش ماست!! پس...چرا انقدر لفتش میده؟!!! عجیب نیست؟!!
و منتظر جواب بک نموند و کلافه ، خودش رو به بالکن خونه انداخت.
دستش رو به لبه ی بالکن تکیه زد و اجازه داد هوای خنک، بدن گر گرفتش رو به اغوش بکشه.
سه روز گذشته و هنوز هیچ خبری از لرد نبود...اون کسیه که برای به دست اوردن اون قاب لعنتی، از جون ادم خودش هم نمیگذشت....پس چرا تا الان هیچ حرکتی نزده... نکنه قید خواستش رو زده؟!
تند تند سرشو تکون داد
نه...اون تا به چیزی نرسه...پا پس نمیکشه....اون یه همچین ادم عوضی ایه....
با قرار گرفتن سنگینی ای روی شونش، به سمت بک برگشت که با چهره ای جدی، پتورو روی شونه هاش تنظیم میکرد.
بک-تو بالکن اومدی چیکار؟! اگه سرما بخوری؟!
اهی کشید و نگاهش رو به ساختمون های شهر دوخت.میتونست از اینجا برج های سر به فلک کشیده که تک و توک چراغ هاشون روشن بودن رو بشماره.
بک که میدونست اینجا ایستادن و خیره شدن به شب، یکی از روش های کیونگ برای اروم شدنه، کنارش ایستاد
بک-یکم....عجله نمیکنی؟!
وقتی جوابی ازش نگرفت، ادامه داد
بک-من...میدونم که تا الان چقدر زحمت کشیدی...میدونم که با چه شرایطی دست و پنجه نرم کردی تا به اینجا برسی...اما این همه عجله هم خوب نیست.ممکنه نذاره درست فکر کنی.بیا یکم صبر کنیم و منتظر نتیجه ی کار باشیم.من مطمئنم که لرد امروز یا فرداست که سر و کلش پیدا بشه.
کیونگ نفسش رو رها کرد و نیمچه لبخندی زد.بکیهون همه کاری ازش برمیومد اما تخصصش توی عصبی کردن و اروم کردن ادماست.
باید به حرفش گوش میکرد و کمی زمان میداد.
بک- کیونگسو...
با شنیدن صدای ارومش که بنظر میومد میخواد سر بحثی رو باز کنه، چرخید و منتظر نگاش کرد
بک-راستش چند وقته که میخواستم یه چیزی و ازت بپرسم...
تک ابروی کنجکاوی بالا انداخت
کیونگ- سوال!؟چیه؟ چرا زودتر نپرسیدی؟!
مردد لبش رو تر کرد

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin