«پارت چهل و یکم»

244 68 33
                                    

‌کوک- حرف بزن ته مو!!! تو از کجا راجب اون نامه میدونی!!!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


کوک- حرف بزن ته مو!!! تو از کجا راجب اون نامه میدونی!!!

خندش اروم اروم قطع شد و با نفرتی که حالا چشم هاش رو پر کرده بود، به جفتشون نگاهی انداخت

ته مو-دیدمت!! موقعی که داشتی توی کتابخونه اون نامه رو مینوشتی حواسم بهت بود...کنجکاو بودم ببینم قراره اون نامه ی اعتراف نصیب کی بشه و به همین خاطر دنبالت کردم....

مرور خاطرات، حالا ارومش کرده بود .دیگه به جای عصبی بودن، به شدت غمگین بنظر میرسید. نگاهش رو برداشت و به گوشه ای نا معلوم دوخت

ته مو- وقتی که توی راهروی مدرسه،  ادرس کمد منو از این و اون میپرسیدی...قلبم دیوونه وار میزد...هیچوقت دیگه خوشحالی اون روز رو تجربه نکردم...اما ...

یک ان حالت چهرش به خشم تبدیل شد و به تهیونگ اشاره کرد

ته مو- اما روز بعد که برای برداشتن نامه برگشتم، کمد خالی بود و بعد چند مدت، اون نامه رو  توی اتاق تهیونگ پیدا کردم!! این عوضی نامه اعترافت... و تورو از من دزدید...با اینکه میدونست من دوستت دارم!!!

تهیونگ که ذره ای  حرف های ته مو براش اهمیتی نداشت، تنها با چشم های ملتمس به کوک زل زده بود.
با  نگاهش خواهش میکرد که این حرف هارو تکذیب کنه و بگه که چرنده!
اما همین که نگاه شرمنده ی کوک رو میدید....حالش رو دگرگون میکرد!

تهیونگ- هی....

و بهش نزدیک شد و شونه هاش رو گرفت

تهیونگ- جونگکوک....این چه نگاهیه....؟ ها؟؟ چرا هیچی نمیگی؟؟ میخوای بذاری این عوضی این داستان مزخرف و ادامه بده؟؟ هاا؟؟ تو....منو دوست داشتی...اون نامه ی اعتراف ...مال من بود....درسته؟! بهش بگو کوک....بهش بگو که اشتباه میکنه!!

و با وولمی بلند فریاد زد

ته- حرف بزن جئون جونگکوک!!! حرف بزن و بهش بگو که دوستم داشتی!!!
اما کوک ، تنها چشم های لرزونش رو روی هم فشورد و کمی سرش رو کج کرد.
گه گاهی توی تصوراتش این صحنه رو  تجسم کرده بود...زمانی که تهیونگ میفهمه شروع اون رابطه...اون حس...فقط از یه اشتباه بوده...
نمیخواست براش اهمیتی داشته باشه...اما اون نگاه خالی و ناامیدش...اون چشم ها...هنوز هم براش مهم بود! اینکه اون رو انقدر تهی میدید...قلبش و میفشورد.




برای بار هزارم  به خودش لعنت فرستاد که چرا اون روز.... نامه رو توی کمد اشتباه انداخت و برای بار هزار و یکم...پشیمون شد!!
اگر اون اتفاق نمیوفتاد...هیچوقت لحظات خوشی که با این مرد....تجربه کرده بود رو...

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now