«پارت چهل و دوم»

248 69 50
                                    

کیونگ- همکاری؟!چی باعث شده فکر کنی من با تو همکاری میکنم؟!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کیونگ- همکاری؟!چی باعث شده فکر کنی من با تو همکاری میکنم؟!

سهون توی راحتی کمی جا به جاشد. نگاهش رو پر از اعتماد کرد و بی مقدمه گفت

سهون- میدونم که  الان داری با خودت میگی دوست صمیمی لرد، چرا باید اینجا باشه .... اما من هم دلایل خودم رو دارم!

با تمسخر خندید

کیونگ- دلیل این خیانت چیه جناب سرگرد اوه؟!

سهون نگاهش رو بالا اورد به چشم های کنجکاو بکهیون دوخت.دو دل بود...برای زدن حرف هایی که تا به امروز، توی قلبش حبس کرده و نذاشته کسی ازش مطلع باشه تا نکنه قضاوت بشه.اما باید ریسک میکرد.زندگی همین بود.باید چیزی رو از دست میداد تا چیزی رو به دست بیاره!

ابرو هاش که در هم گره خورد، قفل زبونش رو باز کرد

سهون-قهرمان زندگی هر کسی  پدرشه. اما من وقتی که تنها 7 سالم بود، فهمیدم پدرم بیشتر شبیه به ادم بده ی فیلم هاست.قضیه مال قبل از فوت لرد کبیره.سه خانوده بزرگ وجود داشت که توی هر خلافی باهم شریک بودن....لرد...هادس و.... هرمس!
هرمس قرار ها و معاملات سود اور روجور میکرد....هادس مراقب امنیت معامله  بود و در اخرکسی تصمیم گیرنده ی همه چیز بود...لرد!
پدرم....هرمس...برای من و مادرم مرد خوبی بود....یک پدر و یک شوهر بی نقص ....اما یه روز که برای قایم شدن حین بازی، به زیر زمین رفته بودم، پدرم رو دیدم  درحال شکنجه دادن یکی از افرادش....چهره ی پدرم... زمانی که با اون صورت و لباس های پر از خون، گوشت تن اون بیچاره رو ، مقابلش تکه تکه میکرد....تا سال خواب و از چشم هام گرفت!
هر شب پدرم رو بالای سرم حس میکرد و با صدای فریاد کسایی که شکنجه میشدن، از خواب میپریدم.مادرم تمام تلاشش رو کرد به زندگی عادی برگردم اما... دشمن های پدرم...اون رو هم ازم گرفتن...

با بی رحمی، و بی تفاوت به حال اشوفته ی سهون ،میون داستانش پرید

کیونگ-خب که چی سرگرد؟! میخوای بگی پلیس شدی تا انتقام زندگی مزخرفی که داشتی رو از لرد بگیری؟! این خودش جرم نیس!؟

سهون که کم کم داشت عصبی میشد، بالحن سردی جواب داد

سهون- بعد از مرگ سوفی و لرد کبیر، کای اداره ی همه چیز رو به دست گرفت. دو خانواده ی باقی مونده رو تبعید کرد و من سال هاست نتونستم پدرم رو ببینم!من فقط میخوام...متوقفشون کنم!!!

بچگی من خراب شد...مادرم فقط چون زن پدرم بود کشته شد! به این فکر کن که چند نفر...چند نفر دیگه اینطور کشته شدن و قراره کشته بشن؟!

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now