«پارت چهارم»

351 97 3
                                    


"2022-سئول-ساعت 19:00"

رو به روی عمارت ایستادو مقابل چشم های خیره و یخی نگهبان ها، که منتظرکوچیک ترین حرکت اضافی ای از سمتش بودن، نگاهی به گوشیش انداخت.
با دیدن پیام تکراری این روز هاش، هوفی کشید

"منشی اقای میلر هستم.ایشون تمایل دارن در رابطه با مطلب مهمی با شما دیدار داشته باشن.لطفا جواب بدید"

کلافه پیام رو پاک کرد.
بکهیون تا الان دیگه باید تماس میگرفت! نکنه اتفاقی...
فکرهای الکی رو پس زد و سریع شمارش رو گرفت.
با شنیدن صدای نفس نفس زدنش، خیالش راحت شد
بک-اوه! الان میخواستم باهات تماس بگیرم!دارم از کلاب بیرون میام.
از هیجانه توی صداش نیمچه لبخندی به لبش نشست
کیونگ-خوبه!
صدای باز کردن درب ماشین رو از پشت گوشی تشخیص داد
بک-تو چی؟ تموم؟
زیر چشم های میخه نگهبان ها ، به سمت درب میله ای عمارت قدم زد
کیونگ- مقابل عمارتم.
بکیهون- پس امشب جشن داریم!!
با لبخند، تلفن رو روی بک که با خوشحالی فریاد میزد قطع کرد و اخرین قدم رو هم به داخل عمارت گذاشت.
بعد از گذشت از محوطه ی بی نظیر عمارت، پشت درب چوبی ایستاد. نیاز به زنگ و یا حتی در زدن نبود چون درب بلافاصله باز شد.
خواسته ی خدمتکار برای گرفتن پالتو و کیفش رو رد کرد و مستقیم به سمت سالن بیلیارد به راه افتاد.
به هر حال...خیلی اینجا کار نداشت...
هرچقدر که به سالن نزدیک تر میشد، تمام تلاشش رو میکرد تا لبخند پر از شرارتش رو پنهان کنه و موفق هم بود.
دوتا پله ای که در ورودی سالن بود رو پایین رفت و بعد از گرفتن نگاهش از نگهبان هایی که دور تا دور سالن ایستاده بودن، تعظیم کوتاهی کرد.
پیرمردی نسبت مسن، که تمام تلاشش رو میکرد تا با پوشیدن لباس هایی که مناسب سنش نیست، جوونتر به نظر بیاد، با دیدن کیونگ برای زدن اخرین ضربش به توپ بیلیارد، تعلل کرد و همینطور که راس نگاهش به هدف بود، اون رو مخاطب قرار داد

-وکیل دو!اون چیزی که پشت تلفن گفتی...درسته؟!
با لبخند سری تکون داد
کیونگ- درسته جناب لئو!
لئو قید زدن ضربه به توپ رو زد و بعد از رها کرد چوب، با چشم های براق به سمتش برگشت
لئو- اوه وکیل!! مثل همیشه! میدونستم کار برای تو نشد نداره!
و مقابلش ایستاد و به شونش چند ضربه زد
لئو- بریم؟!
قبل ازاینکه قدمی برداره کیونگ با احترام مانع شد
کیونگ- جناب لئو! بهتره صبر کنید!
لئو سوالی برگشت
لئو- چرا!؟ مشکلی هست؟!
کیونگ لبخندی که اطمینان رو جلب میکرد، گوشه ی لبش نشوند
کیونگ- معلومه که نه .امشب عکس و فیلم هایی از انبار رو، به عنوان سند، دستور میدم بفرستن به ایمیلتون تا خیالتون راحت بشه اما...
و موشکافانه ادامه داد
کیونگ- فکر کردم که دوست داشته باشین یه درس حسابی به اون موش بدین!
لئو که با زیرکی کیونگ تحریک شده بود ادامه ی حرفشو بشنوه،ابرو هاشوبالاانداخت
لئو- نظر تو چیه وکیل؟
کیونگ با اعتمادبنفس دستشو توی جیب برد
کیونگ- اگه همین الان اقدام کنید و جنس های دزدیده شده رو از لونه موش بکشید بیرون، موش دیگه جرات نمیکنه خودشو نشون بده.من پیشنهاد میکنم صبر کنید و انبار رو زیر نظر داشته باشین.اون موش هم وقتی خیالش راحت شد، برای تخلیه ی انبار میاد و ...انوقته که هم موش و دارید هم لونش!
لئو خندید و دستشو دور شونه ی کیونگ انداخت
لئو- وکیل دو...تو همیشه منو شگفت زده میکنی!باشه.با نقشه ی تو پیش میریم!چطوره امشب بمونی و باهم جشن بگیریم؟!
کیونگ نیش خند نامحسوسی زد.خودشه! الان وقتشه!
سریع از زیر دست لئو خودشو بیرون کشید و تعظیمی کرد.
کیونگ- متاسفم لئو.من امروز خیلی سرم شلوغه.باید به تمام موکل هام رسیدگی کنم!
با دیدن چهره ی درهم رفتش، چشم هاش برقی زد.نقشه داشت خوب پیش میرفت.
لئو همینطور که متفکر به نقطه ای خیره بود، مردد زمزمه کرد
لئو- وکیل دو کیونگسو...انقدر توی کارت خِبره ای که...میترسم روزی زیر دستامون رو...بالا دست بشونی!
کیونگ خوب میدونست که باید سکوت کنه تا مهر تاییدی به حرفش بزنه...اگه این مرحله رو رد میکرد...مستقیم پرتاب میشد به غول مرحله اخر!

لئو- نظرت چیه که....
به لب هاش خیره شد. هر لحظه منتظر جمله ی دلخواهش بود که یک ان لئو به خودش اومد و به سمت میز بیلیاردش قدم زد
لئو- به هر حال...من این لطفت و فراموش نمیکنم.حسابت رو چک کن.پاداش خوبی برات در نظر گرفتم.
کیونگ پنچر شده ، لبخند متظاهری زد وبعد از نیمچه تعظیمی، از عمارت خارج شد.
دیگه حتی نگاه نگهبان های دم در هم روی اعصابش بود و هر لحظه دلش میخواست برگرده و چشم هاشون رو از حدقه بیرون بکشه.
با ایستادن ماشین اسپرت زرد رنگی مقابل پاهاش، سریع سوار شد تا مانع از عملی کردن فکرش بشه.
ماشین با صدای جیغ شدیدی از زمین کنده شد. چقدر الان کیونگ به این سرعت دیوونه وار و بی احتیاط نیازداشت تا کمی حواسش رو از اتفاقات پرت کنه.
بک- چیزی...شده؟!
بک بدون اینکه نگاهش رو از جلو بگیره، بالحنی پر از تردید پرسیده بود
هوف کلافه ای کشید و سرشو به پشتی صندلی تکیه داد
کیونگ- فکر میکردم امشب تمومه...
بک که خیالش راحت شد اتفاق بدتری نیوفتاده، بانیش خندی پاش رو بیشتر روی گازفشورد
بک- هی بیخیال.انقدر عجول نباش!مطمئنم به محض اینکه عکس هارو براش بفرستم و چشمش به جنس های دزدیده شدش که چندین ساله دنبالشونه بیوفته، شل میشه!
متقابلا نیش خندی گوشه ی لب کیونگ نشست
کیونگ- معلومه! هی تو چه خبر؟!
و دستی به کت چرمی که تن بک زار میزد کشید
کیونگ- اینو تاحالا ندیده بودم! مطمئنی سایزته؟
تا لبخنده کنج لب بک ،خواست جون بگیره، با سوال کیونگ و یادآوریه اتفاق یک ساعت پیش،خشک شد.فحشی زیر لب داد و کنایه امیر غرید
بک-عالی پیش رفت!

"فلش بک- کلاب-یک ساعت پیش"

نگاهی به دو طرفه راهرو انداخت و بعد از تنظیم کردن ماسک روی دهن و بینیش، درب اتاق وی ای پی رو باز کرد و داخل شد.
درنگ نکرد و خیلی سریع پا روی مبل گذاشت و دوربین کوچیکه گوشه ی اتاق رو برداشت.نگاه دقیقی به دوربین انداخت و بعد از اینکه مطمئن شد تمام مدت خوب کار میکرده، با ذوق بشکنی زد
بک -همینه!
از مبل ها پایین پرید و به سمت درب رفت.نگاهی به ساعتش انداخت.کارش تقریبا تموم بود باید به کیونگ زنگ میزد تا بره دنبالش.
هنوز دستش به دستگیره ی درب نرسیده بود که صدای قدم و حرف زدن چند نفر رو شنید.قبل از اینکه دست بجنبونه و جایی خودش رو مخفی کنه، درب باز شد و چند مرد شیک پوش، به همراه چندتا از دختر های کلاب، مقابل درب ظاهر شدن.
مردی که جلوتر از همه وارد اتاق میشد، اولین کسی بود که متوجه حظورش شد.متعجب صحبتش رو قطع کرد اشاره ای به بکهیون که مقابل درب، بلاتکلیف و دستپاچه ایستاده بود ، زد
-هی این کیه؟!

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
حتما فیک و به دوستاتون معرفی کنید و پررنگ کردن ستاره یادتون نره❤️😄

J.J

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now