موشکافانه نگاهش رو به اطراف دوخت و به محض اینکه خیالش از بابت امن بودن اطراف راحت شد، تماس رو وصل کرد.
صدای پر ابهت سرهنگ توی گوشش پیچید
سرهنگ چوی- چه خبر سرگرد؟!
سهون با وولمی اروم جواب داد
سهون- سرهنگ خبر تازه ای ندارم. معاملاتشون رو مدتی هست که متوقف کردن.
سرهنگ چوی- چطور؟! مشکلی هست؟
سهون- یکم اوضاع بهم ریختس.باید حضوری توضیح بدم.احتمالا پای خانواده ی هادس هم گیر باشه!
سرهنگ هوم تفهیمی ای پشت تلفن کشید و از روی عادت خواست تماس رو قطع کنه که سهون مانع شد.
سهون- سرهنگ....
بی هوا و از روی دست پاچگی، تکه سنگی رو زیر پا به بازی گرفت.خدا میدونست که پرسیدن این سوال، چقدر معذب و درموندش میکرد اما نمیتونست درونش رو اروم کنه و بی خبر بمونه!
بعد از جنگی چند ثانیه ای ، بلاخره خودش رو راضی کرد و مردد پرسید
سهون- از پدرم خبری...
شاکی وسط حرفش پرید و اجازه ی کامل شدن جملش رو نداد
سرهنگ- افسر چوی داره تمام تلاشش رو میکنه تا مدارک گم شده ی افسر روبی رو پیدا کنه اونوقت تو به فکر مشکلات خانوادتی؟! به خودت بیا سرگرد اوه!! همین الان هم زیر دستات از تو جلو ترن!!
و قبل از اینکه اجازه بده حرف اضافه ی دیگه ای زده بشه، تماس رو قطع کرد!!
با خشم گوشی رو توی مشت فشورد و خواست به سمتی پرت کنه اما جلوی خودش رو گرفت!!
با نعره ی خفه ای خودش رو اروم کرد .برگشت و سر ملتهبش رو به دیوار سرد عمارت تکیه داد.
با خودش زمزمه کردسهون- کاش تموم میشد...این فکر ها...این پرونده...این زندگی....داری چیکار میکنی اوه سهون؟!
پشیمون بود...از سوال بی موقه ای که پرسید.حالا سرهنگ راجبش چی فکر میکرد؟! بی عقلی کرده بود و کاری هم نمیتونست برای جبرانش بکنه!
YOU ARE READING
𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥
Fanfictionوکیل دو کیونگسو مجبوره برای گرفتن انتقام از کسی که کل زندگیش رو نابود کرده، وارد باندِ غول مافیایی کره جنوبی، یعنی «لرد کیم کای» بشه! اینکه چطور وارد شه و از چه طریقی نابودش کنه،نقشه ایه که خیلی وقته درحال طراحیشه! اما به محض وارد شدن به این جهنم،...