«پارت سی و سوم»

259 62 36
                                    

‌‌صدای هادس با ناباوری اوج گرفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

‌‌
صدای هادس با ناباوری اوج گرفت

ته- یا..... یااا.... چی داری میگی!؟!! یعنی...جونگکوک الان...توی اون کشتی ای هست که  .... یک روزه ازش بی خبرین؟!!!

بی هوا جلو اومد و یقه ی سهون رو چسبید

ته- با تو ام سهون!!! حرف بزن!!!! جونگکوک کجاست؟!!!!!

بک که از این وضعیت ترسیده بود، سریع خودش رو جلو انداخت و به مشت های تهیونگ چنگ زد تا از یقه ی  سهون کنده بشه

بک- مگه نشنیدی چی گفت؟!! جونگکوک، لرد و کیونگسو هر سه تاشون توی اون کشتی ان!! اگه قراره با کسی دعوا کنی، اون لرده نه سهون! پس دستت و بکش!

هادس دست بردار نبود و بی توجه به بکهیون، سهون رو مخاطب قرار داد

هادس- پس تو اینجا چیکاره بودی؟!! ها!؟ چرا جلوشون رو نگرفتی؟!!!

اما سهون با نیمچه لبخند محوی، همه ی نگاهش رو به  بکهیون داده بود که چطور با نگرانی  سعی داره دست های هادس رو ازش جدا کنه.این اولین بار بود که یکی...انقدر مصمم...طرفش رو میگرفت و  سعی داشت ازش مراقبت کنه!

صدای قایق موتوری هایی که نزدیک میشد، توجه هر سه  رو خرید.

قایق ها به سرعت توی ساحل پارک کردن و بالا اومدن. خستگی از چهرشون میبارید.سهون هاج و واج نگاهشو از قایق های خالی گرفت

سهون- هی؟! چیشد؟!

مردی که از همه نزدیک تر بود، با تاسف سری تکون داد

-متاسفم...مه  خیلی غلیظه .همه  جارو گرفته. توی شب نمیشه کاری کرد!

دست های هادس به ارومی از سهون کنده شد و شل و وا رفته ، کنار بدنش رها شد....
اشوفته نگاه سرگردونش رو به ماسه های کف میچرخوند... جونگکوکش...یک روزه که توی دریا گم شده...
هضم این اتفاق،خیلی براش سنگین بود!

بکهیون- اونا زنده برمیگردن!

نگاه ها به سمت بکهیون چرخید

سهون- چی باعث شده انقدر مطمئن حرف بزنی؟؟!

بکهیون با روحیه که ازش بعید بود، دست به سینه شد و به مرز بین  دریا و اسمون که خطی روشن و باریکی بود،  خیره شد

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now