«پارت بیست و سوم»

235 64 20
                                    

همگی توی حیاط، دور تا دور ماشینی که چیز زیادیی ازش نمونده بود، ایستاده بودن و بادیگارد ها، چهار چشمی اطراف رو میپاییدن!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

همگی توی حیاط، دور تا دور ماشینی که چیز زیادیی ازش نمونده بود، ایستاده بودن و بادیگارد ها، چهار چشمی اطراف رو میپاییدن!

دود تا چند کیلومتری اطراف، به خوبی استشمام میشد و سهون خداروشکر میکرد که در نزدیکیش همسایه های زیادی نیستن وگرنه به ثانیه نمیکشید پلیس و اتش نشانی، جلوی درب خونه بود!

کیونگ دستکشی رو دستش کرد و با انزجام به صحنه ی مقابلش خیره شد

کیونگ- گفتین کی این اتفاق افتاده؟!

کوک- همون موقه که باهات تماس گرفتم...

تفهمی سری تکون داد و ماسکش رو زد.چند قدمی به سمت ماشین برداشت.
بکهیون که تا به اون زمان همچین صحنه ای رو ندیده بود، باترس و نگرانی یکهو داد زد

بک- مواظب باش!!

لحنش به قدری پر از ترس بود که همگی یکه ای خوردن!!
وقتی همه ی نگاه ها به سمتش چرخید، نیمچه لبخند خجولی زد و عقب تر از جمع ایستاد.

کیونگ بعد از چشم غره ای که نسارش کرد، سرش رو داخل ماشین برد که حالا بوی خاکستر و رطوبت میداد.
.به سرعت اطرافش رو بررسی کرد.
چند لحظه ای در سکوت گذشت و جمع منتظر نتیجه بودن

لرد- چی میبینی؟!
صداش از ته چاه شنیده شد
کیونگ- جنازه!

هیچکدوم انتظار این جواب رو نداشتن!! تنها با چشم های گرد و از بُهتی بهش خیره موندن که ادامه داد

کیونگ- گردنش شکسته.یعنی قبل از اتش سوزی مرده!! یه مقدار طناب کنفی .... که بنظر میاد دست هاشو به فرمون بسته بودن. احتمالا قصد داشتن طناب توی اتیش بسوزه اما شما زود به دادش رسیدید! کاملا مشخصه اتش سوزی از عمد بوده چون باک بنزین غیر منطقی سوراخه.... و در ضمن...از روی جمجمه مشخصه زنه!

‌و با چهره ای در هم رفته، بقایای چند تکه کاغذ رو بیرون کشید و زیر نور ماه، با چشم های ریز شده بهشون نگاهی انداخت
کیونگ- نمیتونم بفهمم این برگه ها چی بوده اما همراهش توی اتیش سوختن!

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now