«پارت بیست و هفتم»

236 61 29
                                    

با کلافگی پشت میز اتاق جلسه نشسته بود و سرش رو بین دست هاش میفشورد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با کلافگی پشت میز اتاق جلسه نشسته بود و سرش رو بین دست هاش میفشورد

-هنوز نفهمیدی پشت قضیه ی روبی کی بوده؟!

با شنیدن  صدای سرهنگ چوی،چشم هاشو اروم بست و صاف نشست

سهون- نه....

و با عصبانیت مشتشو به میز کوبید
سهون- بهش اخطار داده بودم نزدیک اون عمارت نشو.....

سرهنگ چوی از پشت میز بیرون اومد و مقابلش، سمت دیگه ی میز ایستاد

سرهنگ چوی-میدونی که اون چقدر لجباز بود....و البته حرفه ای!

تفهمی سری تکون داد

سهون- میدونم...گیر انداختنش کار هر کسی نیست....حال خانوادش خوبه؟!

بعد از نفس عمیقی، با افسوس سری تکون داد

سرهنگ- باید خوب باشن.وقتی وارد این کارمیشی...خانوادت امادگی هر چیزی رو دارن!

وقتی سکوت تاسف بارش رو دید، ادامه داد

سرهنگ- در مورد پرونده...کاری تونستی بکنی؟!

سهون- نمیدونم این وکیل جدید چقدر قابل اعتماده.اما فوق العاده باهوشه. اینکه چرا اینجاست و چرا کای بهش اعتماد کرده..هنوز برام جای سواله .پدرش قبلا جز اعضای لرد کبیر بوده.باید بفهمم به کای نزدیک شده تا راه پدرش رو ادامه بده یا اینکه دلیل دیگه ای داره!

تقه ای به درب خورد و دخترکی سرش رو داخل اورد اما با دیدن سرهنگ توی اتاق، هول کرد! سریع داخل شد و احترام گذاشت.

سرهنگ با خوشرویی جلو رفت و با گذاشتن دست پشت کمرش، اون رو به داخل اتاق کشید

سرهنگ- اوه. یه ری بیا داخل دختر!

یه ری با خجالت نگاهی به سهون انداخت و در اخر، رو به سرهنگ گفت

یه ری- عمو...منو افسرچوی صدا کنید...الان توی اداره ایم!

سهون با پوزخند نگاهش رو از  معاشقه ی عمو و برادر زاده گرفت و به نقطه ای دیگه دوخت. این رابطه های فامیلی توی اداره داشت حالش رو بهم میزد!

سرهنگ خندید و چند ضربه به شونه ی دخترک زد

سرهنگ- باشه افسر چوی....

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now