«پارت یازدهم»

264 67 33
                                    

ته مو- تو چطور بهش برخوردی؟!هول کرد و خودش رو به اون راه زدکوک- فقط

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


ته مو- تو چطور بهش برخوردی؟!
هول کرد و خودش رو به اون راه زد
کوک- فقط....همینطوری توی خیابون دیدمش...اطرافیان بهم گفتن پدرش تازه فوت شده و برگشته کره!
با دیدن چهره ی ته مو که توی فکر فرورفته، سریع بهش نزدیک تر شد و اجازه ی پیشروی به افکارش رو نداد
کوک- خوب؟! چی تورو اینجا کشوند؟! فکر میکردم بعد از برگشتن جاهای مهم تری داری که بری!
ته مو با لحن شیطون کوک حواسش رو بهش داد و بی هوا بوسه ای به لب هاش نشوند
ته مو-چیزی از تو مهم تر وجود نداره!!
و روش خم شد و خواست بوسه رو عمیق تر کنه که با سوال بعدی کوک، یخ بست
کوک-پس چرا زودتر کارای طلاقت رو انجام نمیدی؟!
ته مو سعی کرد جو بینشون رو خراب نکنه و دوباره برای بوسیدن کوک پیشقدم شد که اینبار کوک با گرفتن شونه هاش، مانع از نزدیکی بیشتر شد.ته مو به زور لبخندی زد
ته مو- بازم این موضوع مسخره....
کوک ناباورانه نگاش کرد
کوک- مسخره؟!رابطمون بنظرت مسخرس؟!

ته مو که دیگه حسابی کلافه شده بود، ایستاد و با عصبانیت دست به کمر شد
ته مو- واقعا...مجبوری این کارو کنی؟! اونم بعد از سه روزی که همو ندیدیم!؟!
کوک که دست کمی از اون نداشت، روی راحتی صاف نشست
کوک-تو...اصلا منو دوست داری؟!
ته مو-معلومه که دارم.مشخص نیست؟!!
اینبار کوک کسی بود که با خشم می ایستاد
کوک-نه معلومه نیست.روز اولی که بهم گفتی چه احساسی داری یادت هست؟!! بهم گفتی که طلاق میگیری.گفتی از زندگیت راضی نیستی.گفتی که گرایشت به مرد هاست.گفتی که اگر بیام توی زندگیت، انگیزه میگیری تا به سرعت کار های طلاقت رو انجام میدی.گفتی یا نه؟!!! اما الان چی؟!!! ته مو دو سال گذشته و تو....فقط داری منو میپیچونی!!مطمئنی به این میگن دوست داشتن؟
ته مو با کلافگی به موهاش چنگی زد و به عقب هولشون داد
ته مو- ازت خواستم که صبر کنی.شرکت تازه داره سر و سامون میگیره و من نمیتونم الان بحث طلاق و پیش بکشم.میدونی چقدر سهام ممکنه افت کنه؟!
لحظه ای مکث کرد اما به سرعت با خشم بیشتر ادامه داد
ته مو-تنها کاری که ازت خواستم، این بود که بمونی و صبر کنی .سوالت رو باید از خودت بپرسی.مطمئنی که منو دوست داری؟!
‌ بی توجه به چهره ی کوک که حالا تحلیل رفته بود، به سمت خروجی پا تند کرد که کوک به سرعت پشت سرش به راه افتاد و قبل از باز شدن درب، مانعش شد.
کمرش رواز پشت چسبید و به سرش رو به شونش تکیه داد. عاجز چشم هاش بست و نالید
کوک- من...فقط نمیخوام ادمه سومه یه رابطه باشم...تو نمیتونی تصور کنی که من...چقدر متاسفم برای همسرت.... و برای زندگیت اما....تاحالا از دید من به این رابطه نگاه کردی!؟ من معشوقه ی مردی ام که در ظاهر، زندگیه خوشبختی داره....من گاهی سردرگم میشم...نمیدونم اون چهره ی مرد خوشحال و خوشبختی که به مردم نشون میدی رو باید باور کنم یا حضورت...اینجارو....
ته مو برگشت و درمونده صورت کوک رو قاب گرفت
ته مو- جونکوک! معلومه که من با تو بودن رو ترجیح میدم به هرچیزی! من بعد از سه روز مسافرت کاری برگشتم و به جای اینکه برم توی اون خونه ی لعنتی...ببین پیش کی ام؟!قطعا تو الویت اول زندگی منی....
کوک با حالی خراب نگاه به چهره ی مردی که دوساله باهاش توب رابطست انداخت...حرف هاشو میفهمید و عملش رو درک میکرد...اینکه الان...به جای بودن بازنش.... اینجا در اغوش اون بود...کاملا روشنه اما....چرا نمیتونست باورش کنه؟! چرا هنوز هم یک حس تیره ای بینشون بود و بهش اجازه نمیداد ته مو رو متعلق به خودش بدونه؟!چرا حرف های صادقانش قلبش رو به تپش نمینداخت؟!
دست های ته مو از صورتش شل شد و کوک رو از فکر بیرون پرت کرد.
نگاه ناراحتش رو بین چشم های کوک به گردش در اورد و اخر قصد رفتن کرد که این اجازه رو نداد و بی هوا بوسه به لبش کاشت.
ته مو که بنظر میومد منتظر همین واکنش بود، فرصت رو از دست نداد و به سرعت دستش رو پشت گردن کوک انداخت و بوسه رو عمیق تر کرد.دست کوک که روی دکمه های پیرهنش لغزید، میون بوسه نیمچه لبخندی زد و به سمت راحتی ها ، هدایتش کرد....

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now