«پارت بیست و دوم»

223 64 13
                                    

اخرین گره بخیه رو هم زد که اخم های لرد از هم باز شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اخرین گره بخیه رو هم زد که اخم های لرد از هم باز شد.خواست دستشو روی بخیه بذاره که کوک مانع شد و با پنبه ی اغوشته به بتادین، شروع کرد به ضد عفونی کردن ابروش.

کوک- بیشتر مراقب باش رئیس.

لرد- توام همینطور!


کوک منظور لرد رو نفهمید اما جرات اینکه بپرسه "چرا" رو هم نداشت! به اندازه ی کافی گند زده بود و حالا، ترجیح میداد سریع خودش رو جایی قایم کنه .


وقتی ضد عفونی تموم شد، تند تند شروع کرد به جمع کردن وسایل و ریختنشون توی جعبه ی کمک های اولیه تا سریع تر از جلوی چشمش دور بشه
لرد- دیشب کجا بودی؟!


دستش بین زمین و هوا خشک شد! نیم نگاه مضطربی به چهره ی ارومش که با چشم های بسته، به پشتی صندلی تکیه زده ، انداخت.الان....اروم بود؟! یا ارامش قبل از طوفانه؟!


بعد از کلی جمله بندی، بلاخره لب باز کرد
کوک- دیشب...من...راستش بار سهون بودم....


اروم لای چشم های لرد باز شد و نگاه خیرش رو زوم سقف کرد.بعد از مکثی که برای کوک چند ساعت گذشت، لبخندی زد و زمزمه کرد
لرد- دیگه بزرگ شدی جونگکوک ! اونقدر بزرگ که لازم نمیدونی بهم بگی کجا میری و میای!


کوک هول کرده وسایل رو رها کرد و ایستاد
کوک- نه اینطور نیست لرد.من دیشب...خیلی نوشیدم و ...واقعا نمیدونم بعدش چه اتفاقی افتاد...


لرد- پس یادت نمیاد! من بهت میگم.دیشب دیر وقت، با ماشین خانواده ی هادس توی خیابون های خلوت چرخیدی و بعد از اینکه پشت چراغ قرمز ، بیهوش شدی،هادس تورو با خودش به خونش برد و صبح توی یکی از اتاق های اون خونه بیدار شدی.هنوزم چیزی رو بخاطر نمیاری؟!


کوک با اضطراب دست هاشو توی هم گره زد. قطره های عرق کمرش رو خیس کرده بود و واقعا هیچ حرفی برای گفتن نداشت.لرد...حتی بیشتر از خودش به اتفاقات اگاه بود!


با ایستادن لرد چند قدمی رو عقب گذاشت که بهش اشاره کرد نزدیک تر بیاد. دستشو اروم روی گردن کوک گذاشت و با صدای سرزنشگری گفت
لرد- تو...دیگه اون پسربچه ای نیستی که برای اولین بار اسلحه رو دستش دادم.تو بالغ تر شدی و جزوی از خانواده منی . دلیلی نیست که توی زندگیت دخالت کنم...


تهدید وار ادامه داد : اما تا زمانی که...به خانوادمون صدمه نزنی جونگکوک! متوجه ای پسر؟!


کوک با چهره ای ناراحت و گرفته سری تکون داد.هیچوقت نمیخواست به کسی که دستش رو گرفته پشت کنه و هیچوقتم نمیخواست به سمت تهیونگ و خانواده ی هادس بره اما با این وجود....چیزی ته دلش رو اشوب میکرد

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now