«پارت چهل »

219 72 29
                                    

‌سهون- من فکر میکنم که نباید عجله کنی! هرچی نباشه اون یه زمانی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


سهون- من فکر میکنم که نباید عجله کنی! هرچی نباشه اون یه زمانی...

با حس لمس پاهای بکهیون، ناگهان لال شد و چشم هاش تغییر سایز داد!!

مثل برق گرفته ها، نگاهی به بک انداخت و بعد از دیدن لبخند پلیدش، هول کرد .

لرد که متوجه ی تغییر رفتار های ناگهانی سهون شده بود!! پرسید

لرد- هی؟! چت شد؟

سهون با تکون دادن پاهاش و لولیدن توی جا، سعی کرد پاهای بکهیون که هی بالا تر میومد رو از خودش جدا کنه و هم زمان صحبتش رو ادامه بده ، تا کسی متوجه ی اغوا شدنش، توسط این موجود پلید نشه

سهون- اوه اره من خوبم...داشتم میگفتم ....

و چند بار دهنش رو باز و بسته کرد اما چیزی خارج نشد.بک که حسابی داشت لذت میبرد، کمی خودش رو جلو تر کشد تا پای کوتاهش، به قسمت های بالاتری بدن سهون برسه

سهون-اممم...هرچی نباشه...یه زمانی..اوم...اوه....

و لبش رو گزید با قدرت بیشتری سعی کرد پای بک رو مهار کنه

لرد- سهون! مشکلت چیه؟! خوبی؟!

جدی بودن صدای لرد و صورت هول کرده سهون، باعث شد بک سرش رو پایین بندازه و اروم بخنده. چهره ی مضطرب جناب سرگرد، عجیب کیوت و بامزه بود!

بلاخره پیشخدمتی که قرار بود کیونگ رو از سرو شام مطلع کنه از پله ها پایین اومد و سهون رو نجات داد. حواس بکهیون به صحبت های خدمتکار پرت شد

خدمتکار- وکیل دو برای شام تشریف نمیارن.

متعجب صاف نشست

بک- نمیاد؟! چرا؟!

خدمتکار نیمچه تعظیمی کرد

-فرمودن میلی به شام ندارن!

سهون وارد بحث شد

سهون- یکم دیگه منتظرش بمونیم؟! فکر میکنم حتما گشنه میشه ومیاد!

بک با نگرانی سرش رو تکوون داد

بک- اوه اره...

و بلافاصله نیم خیز شد برای ایستادن

بک- فکر کنم بهتر باشه بهش سر...

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now