«پارت نهم»

244 73 8
                                    


جونگ کوک که متوجه ی ایستادن و تردیدکیونگ شده بود، برگشت و با لودگی زمزمه کرد
کوک-وکیل دو ،به همین زودی پشیمون شدی؟
اخم های کیونگ در هم کشیده شد.
"لرد اون قاب و میخواست...پس تا زمانی که به اون نرسه...جون من حفظ میمونه..."
با این فکر، فاصله رو با چند قدم بلند طی کرد و در جواب کوک گفت
کیونگ-داشتم به این فکر میکردم که من ممکنه چقدر ترسناک بوده باشم که این بادیگارد هارو برای یک قرار ساده با خودت اوردی!
و در مقابل چشم های پر از حرصش، سریع سوار شد.بادیگارد ها تعلل نکردن و با اشاره ی کوک، از دو طرف سوار شدن و کیونگ رو وسط خودشون جای دادن.
دست راست لرد، بعد از نگاه دقیقی که به اطراف کوچه انداخت، اخرین نفر، کنار راننده نشست و کیسه ای از جنس پارچه، مشکی رنگ و زخیم رو توی بغل کیونگ پرت کرد

کوک-بکش سرت!

کیونگ متعجب کیسه رو مقابل صورتش گرفت و نگاه دقیقی بهش انداخت.هنوز ذهنش نمیتونست کاربرد این کیسه رو درک کنه که یکی از بادیگارد ها، کیسه رو ازش قاپید و با یک حرکت، روی سر کیونگ کشیدش!
قبل از اینکه صدای اعتراضش بلند بشه، کوک غرید
کوک- مگه نمیخواستی خریدار اصلی قاب و ببینی؟! پس اروم بگیر و جُم نخور!!

••••••••••••••••••••••••••••••••


حدودا 10 دقیقه ای میشد که بعد از یک مسافرت 1 ساعته، وَن ایستاده بود و حالا پیاده در مسیری نا معلوم، قدم بر میداشت. بوی نا و رطوبت اذیتش میکرد اما بازوهاش بین مشت های دوتا بادیگارد اسیر بودن و نمیتونست کمکی به خودش بکنه!

با لغزش تکه سنگی زیر پاش، سکندری ای خورد و با چنگ زدن به بادیگارد ها، تعادلش رو حفظ کرد.صبرش دیگه لبریز شد و از زیر کیسه ی مشکی، غرید
کیونگ-کم کم داریم از کشور خارج میشیم؟!
صدای پر از لودگی کوک ، از نزدیکی به گوشش خورد
کوک- حرص نخور وکیل دو! تقریبا رسیدیم!
کیونگ لبش رو گزید...شک نداشت که این بچه ی سرتق، از قصد مسیر و انقدر طولانی کرده!

داشت توی ذهنش دنبال فحشی مناسب میگشت که با شنیدن صدای باز شدن دربی زنگ زده و اهنی، گوش هاش تیز شد.

سوی نوری از پشت کیسه به چشمش خورد و باعث شد بی اراده کمی صاف تر بایسته.بوی اشنایی رو حس میکرد.بویی مخلوط از چند عطر و پیپ.... این بویی بود که برای اولین بار....وقتی لرد رو دید به مشامش رسید...
الان....اون لحظه ای بود که...توی این مدت انتظارش رو میکشید؟! بلاخره...لحظه ی دیدار....با عوضی ترین ادم این کشور.... فرا رسیده!
بازوهاش از حصار بادیگارها بیرون اومد و بلافاصله، صدای بسته شدن درب اهنی رو پشت سرش شنید.
از سکوتی که اطرافش رو ناگهانی در بر گرفت کمی هول شد.الان....باید چیکار میکرد؟!
به ناچار دستش رو به سمت کیسه ی روی سرش برد و بیرون کشیدش.نور زیاد اتاق چشمش رو زد و باعث شد فوراً دستش رو مانعی برای نور کنه.
-خوشحالم دوباره میبینمت...دو کیونگ سو!
از خشم پاهاش به لرز در اومد.اب دهنش رو قورت داد و اروم دستش رو از مقابل چشمش کنار زد.
نور همچنان اذیتش میکرد اما دیگه اهمیتی نداشت.با سماجت چشم هاشو باز نگه داشت و نگاهشو به مردی دوخت که مقابلش روی صندلی ای عظیم نشسته....
هنوز هم مثل قبل با ابهت...جذاب...و ترسناک بود...
نگاهش کدر تر از قبل اما پر از شرارت.پوست برنزه ی صورت و گردنش، از پشت دود پیپش، میدرخشید.
بی اراده لبخندی گوشه ی لبش نشست. پس هنوز هم میشناختش...
توی دل به خودش تحسین گفت
"چی صدام کرد؟...دو کیونگسو؟...دیگه میتونی شیطان صدام کنی...."
تمام این سال ها با خودش فکر میکرد لحظه ی دیدار دوباره ، قراره چطور باشه؟! قراره چی بگه و چی بشه؟! چطور میتونه خشمش رو کنترل کنه؟! اما حالا که بعد از اون همه دوندگی مقابلش می ایستاد، هیچ استرس و اضطرابی رو حس نمیکرد.از درون خالی و تهی شده بود!
به ارومی تعظیمی کرد و نفسش رو اروم اروم بیرون داد.اون ادم تیزی بود نباید از همین اول، نقطه ضعفی دستش میداد.
کیونگ-لرد کیم کای....
و صاف ایستاد و با اعتماد بنفسی که نفهمید از کجا پیدا شده، به چشم های نافذش که ریز به ریز هیکلش رو از نظر میگذروند، چشم دوخت.نگاه کنجکاوش کمی گیجش کرد.دنبال چه چیزی میگشت؟
هر دو در سکوت بهم خیره بودن که طولی نکشید لرد سکوت رو شکست
لرد- توی این مدت...خوب بزرگ شدی!
کیونگ متواضعانه احترامی گذاشت که سوال بعدیش، باعث چفت شدن فکش شد
لرد-شنیدم پدرت فوت شده!
نگاه یخ زدش رو بالا اورد و به مرد مقابلش دوخت که چطور دود غلیظ پیپش رو، توی هوا رها میکنه.
کیونگ-کشته شد!
لرد پیپش رو روی دسته ی صندلی خاموش کرد
لرد- کشته؟!
بدون ذره ای مکث و یا عذاب وجدانی،محکم جواب داد
کیونگ-درسته.من کشتمش...!
بالا رفتن ابرو های لرد به وضوح معلوم بود.انگار که به موضوعی سرگرم کننده رسیده باشه، از پشتی صندلی تکیه گرفت و به جلو متمایل شد
لرد- حتما دلیل خوبی داشتی...بگذریم! امانتی من کجاست؟
پنجر شد! توقع داشت بیشتر جا بخوره و یا بیشتر سوال بپرسه اما اون بحث رو عوض کرد!
با این وجود، این بلند ترین جمله ای بود که تا به حال ازش میشنید.برای اینکه بیشتر سر صحبت و باز کنه، سوالش رو با سوال جواب داد
کیونگ- امانتی؟ منظورتون نقاشیه؟!
لرد ایستاد و شروع به قدم زدن کرد
لرد-من باید کیو تنبیه کنم؟! جونکوک که نتونسته تورو توجیح کنه یا تو که متوجه نشدی؟!
هوای اتاق سنگین بود و از دوده خفه کننده ی پیپ، پر.
هیچ چیز اونجور که میخواست پیش نمیرفت این نفس کشیدن رو براش سخت میکرد و باعث میشد به جای تمرکز روی جواب به لرد، دنبال دریچه ی تهویه ای روی سقف و یا دیوار بگرده که تازه نگاهش به اطراف افتاد!
تقریبا میشد گفت دیوار های اتاق از صخره بودن و انگار ته یک غار رو ، برای مخفیگاه انتخاب کردن.کف سرامیکه براقی بود که میتونست انعکاس تصویر خودش رو ببینه.با دیدن فضای بسته ی اطرافش، بیشتر از قبل احساس خفگی کرد.بی اراده چنگی به یقش زد و چند دکمه ی بالا رو از جا کند.
نامحسوس نفس عمیقی کشید ووقتی مطمئن شد صداش بدون لرز خواهد بود، زمزمه کرد
کیونگ- اون قاب برای من هم ارزش داره...
صدای قدم های لرد که بهش نزدیک میشد، توی اتاق اکو مینداخت.توی فاصله ی نه چندان زیادی ازش ایستاد و با صدایی که به اندازه ی چند دقیقه ی پیش انعطاف نداشت، گفت
لرد- نه نشد!جونکوک قیمت خوبی بهت پیشنهاد نکرده؟!
بدون مکث جواب داد
کیونگ- به اندازه کافی پول دارم....
دست های لرد توی جیب سر خورد و با نگاهی سوالی ، منتظر ادامه ی صحبتش شد
کیونگ-من خواسته ی دیگه ای دارم...میخوام که...یکی از ادم های شما باشم!
لب های لرد به نیش خند کش اومد.فاصله ی بینشون رو با چند قدم کوتاه و اهسته پر کرد و از بالا نگاهی به صورت رنگ پریده ی کیونگ که همچنان سعی میکرد محکم باشه انداخت
لرد- توی این مدت علاوه بر بزرگ شدن، انگار روی شجاعتت هم کار کردی!
و در یک ان لحن پر تمسخرش، به سختیه سنگ شد
لرد-چرا فکر میکنی پسر یه دزد و وارد خانوادم میکنم؟!
کیونگ با فکی چفت شده، سرش رو بالا گرفت .حالا که توی نزدیکیش میایستاد، بیشتر بوی مخلوط دود و عطر رو حس میکرد و حسابی دگرگونش میکرد.با اینکه میدونست حرف زدن توی این شرایطی که هر لحظه ممکنه بهش حمله ی عصبی دست بده، خوب نیست اما باید هر طور شده نظرش رو جلب میکرد.
با لحن مطمئنی زمزمه کرد
کیونگ-چون من کسی ام که بهش نیاز دارین!
اولین بار بود لبخند لرد رو میدید.هرچند پر از تمسخر! بعد از اینکه نگاه عمیقی به چشم های کیونگ انداخت، دستشو پشت کمرش برد و کلت و بسته ی پولی رو بیرون کشید‌
لرد- این چیزیه که من بهش نیاز دارم و میبینی که توی دستمه. نه پسره یه دزد رو....
و خواست عقب بکشه که کیونگ یک قدم رو پر کرد و با خشم غرید
کیونگ- اون روزی که برای تسویه حساب وارد زندگی من شدین رو به یاد میارین؟! فکر میکنید چرا پدرم میخواست تنها خانوادش رو بده دست کسایی که گند زدن به زندگیش؟ اون...اونقدر نئشه بود که نتونست من و درست بهتون معرفی کنه...من ...یه برگ برندم...
پوزخند لرد محو شد و نگاهشو توی صورت کیونگ چرخوند.
لرد- چی میخوای بگی بچه؟
اینبار کیونگ کسی بود که نیش خند میزد
کیونگ- من کسی ام که باید داشته باشیش....
لرد که سر از حرف های این پسر و لحن به شدت جدیش در نمیاورد، نگاهشو سوالی بهش دوخته بود.این پسر تنها کسی بود که از روی چهرش نمیتونست بفهمه حرکت بعدیش چیه و شجاعتش کم کم داشت کنجکاو و عصبیش میکرد!
هر دو مصمم به هم خیره بودن که درب به شدت باز شد و همزمان که کوک به داخل میدوید، کیونگ ازحواس پرت لرد استفاده کرده و هوای تازه ای که داخل میشد رو بلیعد.
کوک خودش رو به لرد رسوند و بی توجه به کیونگ که در تمنای ذره ای اکسیژن بود، زیر گوش لرد ، شروع به پچ پچ کرد.
لرد- چی؟!؟
با فریادش نه تنها کیونگ، بلکه کوک هم از جا پرید و با احترام کمی خودش رو عقب کشید.
لرد با خشم دست به کمر شد و نگاه اشوفتش رو به اطراف دوخت.کیونگ که از شوک، خشکش زده بود، در سکوت و متعجب، به چهره ی های پریشون اون دو خیره بود .بنظر میومد اتفاق جدی ای افتاده باشه!
سعی میکرد از روی حالت های کوک پی به موضوع ببره که لرد لب باز کرد و با صدایی که از عصبانیت بم شده بود، زمزمه کرد
لرد- پس اون لئوی حروم زاده چه غلطی میکنه؟! میدونستم بعد از برگشتنش اروم نمیشینه! بچه هارو بفرس.باید سهون رو پیدا کنیم.
کوک در جوابش، محتاطانه گفت
کوک- تلاش کردیم با خطش ردش رو بگیریم اما ...خاموشه...سعی میکنم راه دیگه ای پیداکنم!
و بعد از نیمچه تعظیمی، به سمت درب پا تند کرد که کیونگ سریع خودش رو جلوش انداخت.
نگاهی به چهره ی سوالی هر دو انداخت و با قاطعیت گفت
کیونگ- بنظر میاد به کمک من نیاز دارین!!
مقابلش ایستاد وبا لبخندی که اطمینان رو داد میزد، ابرو هاشو بالا انداخت و گفت
کیونگ-اینو یه فرصت در نظر بگیرید تا ثابت کنم چقدر بهم نیاز دارین....
به دور از انتظارش، لرد یقه ی کیونگ رو توی مشت گرفت و بالا کشید. توی میلیمتری از صورتش، از لای دندون هاش غرید
لرد-تو...باید منو خوب بشناسی بچه...هزار نفر مثل تو پاشون به اینجا رسیده و جنازشون بیرون رفته.فکر نکن با این غرور احمقانت میتونی به چیزی که میخوای برسی !!
کیونگ عقب نکشید و نگاه خنثاش رو به چشم هاش دوخت
کیونگ- بذار ثابت کنم این غرور احمقانست یا نه....
لرد چنان با شتاب دستشو از یقش کند که کیونگ سکندری ای خورد با کمک از دیوار، پخش زمین نشد.بعد از مکثی نه چندان طولانی، با چهره ای برافروخته، مقابلش ایستاد و تهدید وار زمزمه کرد
لرد-اگه نتونستی سهون رو پیدا کنی...کاری میکنم که برای تلف کردن این چند دقیقه از وقتم، تمام زندگیت توی جهنم بسوزی!
کوک- اما رئیس...
با نگاه تیز لرد، حرفش رو خورد و نگاه حرصیش رو به کیونگ داد.هدف رئیسش رو نمیفهمید.تقریبا پیدا کردن سهون ، اون هم برای ادم عادی ای مثل این وکیل، تقریبا غیر ممکن بود! مگر با دو حالت! یا لرد واقعا قصد گرفتن جون این وکیل رو داشته باشه و یا....این وکیل ادم عادی ای نباشه!
با دیدن لبخند نامحسوس کیونگسو که در حین مرتب کردن لباسش، به لب داشت،شکش به یقین تبدیل شد.دو کیونگسو...یه وکیل عادی نیست....
کیونگ بی حرف سرشو تکون داد و به سمت درب رفت که صدای کوک باعث شد بایسته
کوک- صبر کن.تنهایی راه خروج و پیدا نمیکنی.
کیونگ با تک خنده ای برگشت و همینطور که دکمه های یقش رو میبست، زمزمه کرد
کیونگ- واقعا...فکر میکنی نمیدونم کجام؟!
و بعد اخرین نگاهش رو به چهره ی متعجب کوک و عصبی لرد انداخت و از تونل خارج شد.
با قدم های بلند و سریعش به سرعت مسیر پر پیج و خم تونل رو طی میکرد و کوک با حیرت، پشت سرش قدم بر میداشت.چطور ممکنه این مسیر و انقدر خوب بلد باشه!؟ نکنه میتونسته از زیر اون پارچه کل مسیر رو ببینه؟! نه این غیر ممکنه!
طاقتش رو از دست داد و با بداخلاقی کیونگ رو مخاطب قرار داد
کوک- هی...تو چطور این مسیر و میشناسی؟! از زیر اون کیسه دیدی نه ؟!
کیونگسو با فکری درگیر، به خروجی تونل رسید و بی توجه به اون که همچنان منتظر جوابش بود، سریع گوشیش رو از جیبش بیرون کشید.
به سرعت شماره ی بک رو گرفت و طولی نکشید که تماس وصل شد
کیونگ- بک! کمک لازم دارم!
صدای بک با نگرانی شنیده شد
بک- هی کجایی تو؟! باید میذاشتی باهات میومدم! بگو کجایی میام دنبالت!
کیونگ زیر چشمی نگاهی به کوک انداخت و زمزمه کرد
کیونگ- نمیتونستم ریسک کنم.همینطور که حدس میزدم دست راستش تنها نیومده بود.بک الان وقت این حرف ها نیست. باید بهم کمک کنی.یکی و برام پیدا کن
بک کمی اروم گرفت و پشت سیستمش نشست
بک- بگو گوش میکنم.کیه؟
کیونگ سریع به سمت کوک برگشت و گوشیش رو روی اسپیکر گذاشت
کیونگ- بهم اطلاعات بده.دقیقا چه اتفاقی افتاده؟!
کوک مثل پسر بچه های تخس اخم هاشو در هم کشید که کیونگ با جدیت غرید
کیونگ- میخواین پیداش کنید یا نه؟!
و بعد کفری اضافه کرد
کیونگ- بعدش جواب سوالت رو میدم...اینکه چطور میدونم کجاییم....
کوک به ناچار نگاه کلافش رو به اطراف انداخت و در اخر با تردید شروع کرد
کوک-سهون رو از دیشب نتونستیم پیدا کنیم...
کیونگ با کنجکاوی میون حرفش پرید
کیونگ- لئو چه ربطی به این قضیه داره؟! به کی شک دارید؟! یعنی فکر میکنید دزدیدنش؟
کوک که حالا انگار بیشتر به عمق فاجعه ای که ممکنه رخ بده ، فکر میکرد، مکثی کرد و با جدیت جواب داد
کوک- فکر میکنم...دزدیده باشنش...به یه نفر شک داریم اما...لئو هنوز تایید نکرده...
فریاد کلافه ی بک از پشت گوشی بلند شد
بک- هی تو کی هستی؟!!! قبلا توی اداره ی تلگراف کار میکردی؟!!! چرا نمیتونی درست حرف بزنی؟!مگه نمیگی فکر میکنی دزدیدنش؟! اگه زنده میخوایش پس اطلاعات کامل بده!!
کوک چشم غره ای به گوشی رفت و بعد از نفس عمیقی، ادامه داد
کوک- بنظر میاد هادس از چین اومده کره.البته فقط در حد شایعه و حدسه.لئو برای انجام یه سری کار های قراردادی چینه.باید تایید کنه این موضوع رو که فعلا در دسترس نیست!
کیونگ از اسمی که تا حالا به گوشش نخورده بود، اخم هاش در هم رفت و قدم دیگه ای بهش نزدیک شد
کیونگ - هادس؟! هادس کیه؟!
کوک با عجز دستی به گردنش کشید و با خودش زمزمه کرد
کوک-نمیدونم میتونم اینارو بگم یا نه...
شونش رو گرفت
کیونگ-هی من فعلا سمت شمام.میخوام دوستت رو نجات بدم.پس باید بفهمم چه خبره تا بتونم پیداش کنم! هوم!؟ پس هرچی میدونی بگو!
کوک-منم درست هادس رو نمیشناسم. فقط میدونم 5 سال پیش ، مشکلی پیش میاد و لرد برای جلوگیری از درگیری، از بقیه ی خانواده ها میخواد که باهاش هم پیمان بشن و این اتفاق میوفته اما چند خانواده قبول نمیکنن و لرد اون هارو به جاهای مختلف تبعید میکنه.یه خانواده ی هادس ،یکی از اون خانواده ها بود که به چین تبعید شد.من یکسال بعد از این تبعید ها، وارد خانواده لرد شدم.
بک با لحنی متعجب از پشت گوشی غرید
بک-تبعید؟ یعنی چی؟! رئیس جمهوری چیزیه؟
کیونگ- چرا فکر میکنی دزدیدن سهون ممکنه کار هادس باشه؟!

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now