«پارت بیستم»

243 64 5
                                    

با کمری خمیده وارد بار شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با کمری خمیده وارد بار شد .یکراست به سمت کانتر  به راه افتاد و سفارش نوشیدنی سنگینی داد.

سرش رو توی دست گرفت و سعی کرد افکارش رو جمع و جور کنه.

اونطور که تا به الان فهمیده...لرد خانواده ی هادس رو به دلایلی تبعید کرده....و اونا مجبور بودن به سرعت از کشور خارج بشن.
مطمئنا شرایط سختی بوده چون تمام شرکا و معاملاتشون توی کره فسخ میشه و باید دنبال افراد جدید و معاملات جدید تر توی چین میگشتن.
این بهونه ی خوبیه برای این غیبت طولانی اما....چرا نمیتونست گذشته رو فراموش کنه؟!

" من همه چیز بهت میدم..."

با یاد اوریه حرفش، نیمچه لبخندی روی لبش نشست.
از لیوانی که تازه مقابلش قرار گرفته بود، قلپی نوشید و سری از تاسف تکون داد

اون اصلا عوض نشده!

"فلش بک- 5 سال پیش"

خمیازه کشون وارد مدرسه شد و با دیدن ساختمون عظیمش، اهی کشید.یک روز دیگه رو هم باید تحمل میکرد!

دست هاشو توی هم قفل کرد به خودش انرژی داد
-تو میتونی کوک...تو امروز رو هم بدون هیچ دردسری....

با تنه ای که بهش خورد، محکم به جلو پرت شد! نتوست کیفش رو روی شونش حفظ کنه و پخش زمین شد!

شک زده نگاهش رو از پسری که بدون هیچ عذر خواهی از کنارش گذاشت، گرفت و به سرعت روی کیفش خیمه زد تا مطمئن بشه ظرف غذاش باز نشده ولی....همونی شده بود که ازش میترسید.....

ظرف غذاش تمام کیف و کتاب هاشو به گند کشیده بود!

کفری سرش رو بالا گرفت و به مسیری که پسر دویده بود چشم دوخت اما با دیدنش کنار جمعی از دانش اموز ها،مبهوت کیفش رو رها کرد و اروم ایستاد.

کیم تهیونگ، پسر محبوب مدرسه که چند روز پیش نجاتش داد، در راس همون جمع قلدر های مدرسه نشسته و همراه با دوستاش، بهش خیره بود!

پسری که بهش تنه زد، پچ پچی کرد و همگی بلند خندیدن به جز تهیونگ... که تنها به پوزخندی اکتفا کرد!

به محض اینکه باهاش چشم تو چشم شد، سریع نگاهش رو دزدید و  شروع کرد به جمع کردن کیفش و تقریبا به سمت درب پشتی مدرسه، فرار کرد!

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now