«پارت پنجاه و سوم»

212 51 8
                                    

هیجان زده برگه یادداشتی که به درب کمدش چسبیده بود رو کند و برای بار چندم خوندش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هیجان زده برگه یادداشتی که به درب کمدش چسبیده بود رو کند و برای بار چندم خوندش

(بیا روی پل اسمان "تهیونگ")

قلبش دیوانه وار میکوبیدو استرس تمام وجودش رو گرفته بود.لبش رو گزید به کمد تکیه زد. دو روز قبل که توی اون پارک، همو بوسیده بودن و از حسش نسبت به تهیونگ مطمئن شده بود، فکر میکرد که غیبت دیروزش قطعا به این موضوع  ربط داره...فکر میکرد که اون پسش زده و دیگه قرار نیست همو ببینن اما ...حالا این نامه....

ذوق زده درب کمدش رو تقریبا بهم کوبید و با تمام توانش به سمت پل بین دو ساختمون مدرسه دوید. وقتی به نزدیکی ورودی پل رسید، ایستاد و با تکیه به زانوهاش، سعی کرد نفسش رو برگردونه.
دستی به موها و لباسش کشید و وقتی مطمئن شد مرتبه، با تردید پا به روی پل گذاشت.

چند قدم اول رو جلو گذاشت و تا چشمش به جمعی از بچه های قلدر کلاس و مدرسشون افتاد که وسط پل ایستاه بودن

یک ان قلبش کنده شد!!
روی نوک پاش ایستاد و سرکی کشید تا بلکه تهیونگ رو ببینه اما هرچی چشم میچرخوند...اون نبودش!!
با خودش فکر کرد که شاید زود رسیده و یا شاید اصلا خودش یادداشت رو دیر دیده...قطعا جرات عبور از بین اون جمعیت رو نداشت پس قصد کرد عقب گرد کنه و به سمت کلاس برگرده تا بلکه اونجا پیداش کنه.همین که اولین قدم رو عقب گذاشت، صدای کریح یکی از پسر ها لرز به تنش انداخت

-هی اومدش!!

نگاه ها همه به سمتش برگشت. چهره ی خندون شیطانیشون...استین هایی که بالا میدادن...اون نگاه شرورشون...همگی براش اشنا بود.شک نداشت که دردسری بزرگ در راهه!

نیمچه قدم دیگه ای عقب گذاشت و خواست پا به فرار بذاره که به مانعی برخورد کرد.برگشت و با دیدن چند نفر از دانش اموز های سال بالایی، پاهاش به لرز در اومد.

جمعیت دانش اموز هایی که مقابلش بودن نزدیک و نزدیک تر میشدن و اون هیچ راه فرار ی نداشت.اب دهنش رو به سختی قورت  داد و خودش رو تسلیم کرد.وحشت زده با رنگ و رویی پریده  تنها تونست لب بزنه

کوک- چی...چی از جونم میخواین؟!


صدای خنده ی جمع، از لکنتش بود. یکی از دانش اموز هایی که جلو تر از همه ایستاه بود، برگه ای اشنا رو بالا گرفت و با لودگی  قسمتی از متن روی برگه رو خوند

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now