«پارت پنجاه و نهم»

148 34 13
                                    

‌وقتی دیدشون که گوشه ای ایستادن، نفسش رو آسوده بیرون داد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


وقتی دیدشون که گوشه ای ایستادن، نفسش رو آسوده بیرون داد.افراد لرد دور تر از اون چیزی بودن که انتظارش رو داشت.
در حین دید زدن، توجهش به پسرک خدمه ای جلب شد که سینی  نوشیدنی به دست داشت.
با نگاه تعقیبش کرد و متوجه شد به سمت دربی میره که با پرده ای همرنگ با دیوار، اون رو از دید مخفی کردن.
با خودش فکر کرد که قطعا باید اشپزخونه و یا جایی باشه که نوشیدنی ها و خوراکی هارو سرو میکنن!!
اگر اشپرخونه باشه....قطعا درب خروجی دومی وجود خواهد داشت!! اما مشکل اصلی، فاصله ی کم بین افراد لرد با درب بود. تقریبا چند قدمی فاصله داشتن و اگر حواسش رو جمع نمیکرد، قطعا گیر می اوفتاد!

بزاق دهنش رو قورت داد و نگاه تیزش رو بهشون دوخت.باید عجله میکرد چون قطعا تا چند ثانیه ی دیگه، نگهبان های قسمت وی ای پی برای پیدا کردنش، کلاب رو زیر رو میکردن و از همه  چیز ترسناک تر، زمانی بود که افراد لرد متوجه ی اتفاق میشدن!!

با ظاهر شدن  نگهبان های قسمت وی ای پی ،توی ورودی راهرو، رنگ از رخش پرید!!
چهره های پر از خشم و عصبیشون، نشون از خبری خوب نبود.
با  چشم های  به خون نشسته، نگاهشون رو دور تا دور کلاب میچرخوندن تا بلکه سر نخی پیدا بشه!

ورود ناگهانیشون، خیلی هم بد نبود چون  افراد لرد که منتظر کیونگ بودن و حالا نگهبان هارو بدون اون میدیدن، با کنجکاوی به سمتشون حرکت کردن  و همین فرصت خوبی مهیا میکرد!!
کیونگ لبش رو گزید و وقتی مطمئن شد کسی حواسش بهش نیست، با اخرین سرعتی که داشت، از لا به لای جمعیت رد شد و خودش رو به درب رسوند.

همونطور که حدس میزد،  اشپزخونه ی کلاب بود!
بی توجه به نگاه های متعجب و شاکی کارکنان کلاب و آشپزخونه ، همه رو کنار زد  با نفسی حبس شده به سمت تنها خروجی پا تند کرد.
به محض باز شدن درب،  خودش رو توی کوچه ای باریک و خلوت پیدا کرد. زمین نم داشت و بنظر میرسید بارون اون رو شسته. بعد از چند ساعتِ مرگ بار، نیمچه لبخند بی جونی و آسوده ای  گوشه ی لبش نشست.

موفق شده بود....نجات پیدا کرد!
وا رفته چند قدم جلو گذاشت.تقریبا از خوشحالی به گریه افتاده بود و دلش میخواست نعره بزنه.
باید میرفت و  خودش رو به اولین اداره ی پلیس میرسوند!

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now