«پارت هفتم»

307 75 13
                                    


به خواست کیونگسو،برای بار هزارم فیلم،با تصویر غیر واضحی که دوربین گرفته بود رو پلی کرد

لئو-نگران معامله نباشید من به زودی خودم رو به چین میرسونم.یه چند روزی رو میمونم تا مطمئن بشم مشکلی بار هارو تهدید نمیکنه.باهاتون در تماسم.
صدای اهسته و بیخیال لرد، هنوز هم مو به تنش سیخ میکرد
لرد-من امشب منتظر‌چیز دیگه ای بودم!
صدای لئو، یک دفعه، پراز ترس و تردید شد
لئو-لرد...باور کنید هر راهی میشده رو امتحان کردم تا میلر رو راضی کنم اما...سفت و سخت تر از این حرف هاست!
لحن لرد تغییری نکرد اما به طرز عجیبی، ترسناک شد
لرد-واقعا هر راهی و امتحان کردی؟! اگه اینطوره...پس چرا هنوز زندس؟!
بعد از مکثی طولانی، صدای لرد، به سردی شنیده شد
لرد- من...اون قاب و میخوام لئو! نذار خودم اقدام کنم.تو که نمیخوای خواهرزاده ی عزیزت تبدیل به خاکستر بشه؟!؟
اگه تا الانم کاری نکردم و اجازه دادم تو با زبون خوش راضیش کنی، فقط برای اینه که جزوی از خانوادمی و بهت لطف میکنم!
و بعد با صدایی که سنگ رو هم اب میکرد، غرید
لرد-قاب و بیار لئو... اگه نمیخوای با گوشت و پوست خواهرزادت، قاب یادبود برات درست کنم...!

جواب لئو رو نشنید چون همون لحظه پیشخدمت از اتاق بیرون زده بود.
بک فیلم رو نگه داشت و همینطور که دستشو روی بدنش میکشید، زمزمه کرد
بک- عایش... مور مورم شد!
با دیدن چهره ی پر از اخم کیونگ که عجیب توی فکره، اروم صندلیه چرخ دارش رو به سمتش کشید.
این چهره رو خوب میشناخت.شک نداشت در حال کشیدن نقشه ی جدیده
هیجان زده با وولومی اروم، زمزمه کرد
بک-به نتیجه رسیدی؟! چی فکر میکنی؟!

کیونگ از روی صندلی بلند شد و شروع کرد طول و عرض خونه رو قدم زدن.صدای منحوس اون عوضی رو بعد از سالها میشنید و این تمرکز رو ازش میگرفت.ذهنش رو مدام پرتاب میکرد به گذشته و روزهای مزخرفی که با درد و فکر انتقام سپری شد.
بک- کیونگسو؟!
به سختی ذهنش رو اروم کرد و نفس عمیقی کشید
کیونگ- صحبت هاشون حول محور قاب میگشت؟! درسته؟!
بک سری تکون داد
بک- بنظر میاد دست خواهرزاده ی لئو باشه.
سوالی نگاش کرد
کیونگ- ببین میتونی اطلاعاتی از اون قاب در بیاری؟! چرا انقدر براش مهمه ؟
بک تفهیمی سری تکون داد و به سمت سیستمش برگشت.طولی نکشید که زمزمه کرد
بک-ببین چه خبره!
و عقب رفت و اجازه داد کیونگسو با کنجکاوی کنارش قرار بگیره.
بک- لوتوس،سال 1990 میلادی یه هنرمند ناشناس بوده که اثارش بعد از فوت، معروف شده.معروف ترین اثرش،چشمان شَر هست که مدتی شایعه ی گم شدنش،قیامتی رو به پا میکنه اما این چند سال اخیر، کسی ادعا میکنه قاب رو داره و اونم کسی نیس جز،اجداد لوتوس، یعنی تاجر میلر!خواهرزاده ی لئو!
نقاشی چشما شر، به قدری ارزش داره که...
نفسشو جیغ مانند بیرون داد
بک- تاحالا این همه صفر تو زندگیم ندیدم!
کیونگ با نیشخندی سری تکون داد
کیونگ-پس لرد این قاب و میخواد!!
بک سری تکون داد اما با دیدن چشم های کیونگ که معنی دار به مانیتور خیره بود، هول کرد
بک- هی! به چی فکر میکنی!!!
با کش اومدن لب هاش، خودش رو عقب کشید
بک- از این نگاهت خوشم نمیاد کیونگسو!!! من توی همه جور کار خلافی پایه ی ثابتتم اما این...این اثر لعنتی اصلا میشه گفت جزو اثار ملیه!!!
کیونگ ایستاد و همینطور که دور تا دور خونه چشم هاشو میچرخوند، گفت
کیونگ- این یه فرصت طلاییه که خوده لرد، با پای خودش به سمتم قدم برداره.نمیتونم تا ابد صبر کنم و منتظر دهن لعنتی لئو بمونم تا باز شه و منو بهش معرفی کنه!
بک درمونده نالید
بک- میخوای چیکار کنی؟!
کیونگ با چشم های براقش جلو اومد و مقابل بک نشست
کیونگ- یه قرار ملاقات با میلر میذارم!
بک- میلر؟! خواهر زاده لئو؟ مگه میشناسیش؟!
کیونگ با لبخند گوشیش رو از جیب بیرون کشید و پیامکی که اخیرا براش ارسال شده بود رو مرور کرد
"وکیل دو، منشی جناب میلر هستم.ایشون در رابطه با مطلب مهمی، خواستار ملاقات با شما هستن"
لبخندش پررنگ تر شد و رو به چهره ی کنجکاو بکهیون، زمزمه کرد
کیونگ- اشنا میشیم!
و سریع شماره رو گرفت.
‌••••••••••••••••••••••
کیف چرمیش رو توی مشت فشورد و وارد شرکت شد. نیاز به انتظار نبود چون بلافاصله منشی که زنی بلند قامت، با چهره ی معمولی بود، به سمتش اومد. لباس فرم شیکی که به تن داشت، به تنهایی بهش گوشزد میکرد که ممکنه چقدر قانون و مقررات برای این شرکت، اصل مهمی باشه.منشی با احترام به سمت تنها درب بزرگ اون طبقه ، راهنمایشش کرد.
نفسش رو بیرون داد و بعد از زدن تقه ای، درب رو باز کرد و داخل شد..
مرده جوان، با موهای بور و چشم های عسلی که از هزارن کیلومتر هم میشد فهمید ژن غربی داره، سریع از پشت میزش بیرون اومد و برای خوش امد گویی، پیش قدم شد.به جز خاکستر سیگاری که روی کفش های ورنی قهوه ایش، ریخته بود، دیگه هیچ نقصی نمیتونست داشته باشه!
میلر- اوه وکیل دو! واقعا خوشحالم که شمارو ملاقات میکنم!
کیونگ که از ته لهجه ی مرد لبخند به لبش نشسته بود، دستش رو فشورد و با تعارف اون، روی راحتی ها نشست.
کیونگ- متاسفم که زودتر نتونستم برنامه ی ملاقاتی رو فراهم کنم.سرم ...خیلی شلوغه!
میلر تند تند تایید کرد
میلر- میدونم وکیل دو! من همه چیز و میدونم .در واقع من متاسفم که با توجه به برنامه ی فشردت،، از منشی خواستم پا فشاری کنه.از اینکه به من این وقت و دادید...ممنونم!
بر خلاف اون چیزی که تصور میکرد، میلر به شدت خونگرم و متواضح بود.در واقع هیچ شباهتی به لئو، که حتی پشت لبخند دوستانش هم، منفعتی خوابیده، نداشت!
حالا که با میلر هم کلام میشد،از اینکه قراره این کندوی عسل شیرین رو طعمه ی خرس بکنه، کمی...فقط کمی...عذاب وجدان قلقلکش میداد.
میلر-چیزی میل داری؟!
سریع به خودش اومد و برای اینکه بیشتر از این تحت تاثیر قرار نگیره، بی مقدمه رفت سر اصل مطلب
کیونگ-من خیلی وقت ندارم.همونطور که خودتون هم میدونید،اگه الان اینجام، فقط برای اصرار های بی اندازه ی منشی شماست!تمایل دارم زودتر بگید موضوع چیه تا ببینم کمکی از دستم بر میاد یانه فقط...قبل از اون...من برای هر کسی کار نمیکنم و شماره ی من رو هم هر کسی نداره...منو کی به شما معرفی کرده؟!
و با نگاهی مشکوک، بهش خیره شد.باید میفهمید که لئو شخصا بهش معرفی کرده یا....
میلر که حالا با نگاه و صحبت های کیونگ کمی هول شده بود، خودش رو جلو تر کشید
میلر- واقعیتش...چند وقت پیش به طور اتفاقی مکالمه ی دو نفر رو...
میون کلامش پرید
کیونگ-دو نفر رو؟
میلر-درواقع... داییم ،و یکی از دستیار هاش...، درباره ی استعدادت صحبت میکرد که چطور از پس هر کاری بر میای...
کیونگ موشکافانه ابرویی بالا انداخت
کیونگ-پس من باید داییتون رو بشناسم؟!درسته؟!
میلر- باید لئو رو بشناسی...
کیونگ سری تکون داد که میلر اضافه کرد
میلر- البته...نمیخوام از صحبت های الان...چیزی به گوشش برسه...متوجه ای که؟!
با لبخند نامحسوسی که به شدت سعی در کنترلش داشت، سری تکون داد. و از درون زمزمه کرد"منم همین رو میخوام میلر عزیز"
اما با لحنی حق به جانب، جوابش رو داد
کیونگ-چیزی راجب اصول کاریه من نشنیدید؟!
میلر- شنیدم! برای همینه که شما الان اینجایید...صرفا جهت اطمینان بیشتر!
کیونگ-شروع کنیم؟!
یک ان، حاله ای تاریک ، صورت درخشان میلر رو پوشوند.بعد از اه سوزناکی، زمزمه کرد
میلر-تقریبا دو سال پیش بود که توی یک تصادف بزن در رو، من دخترم رو از دست دادم...
کیونگ متعجب کمی خودش رو عقب کشید.چرا دروغ...اصلا بهش نمیخورد ازدواج کرده باشه چه برسه به اینکه دوسال پیش، بچه داشته !! سریع نگاهش روی دست هاش چرخید و با دیدن خالی بودن جای حلقه، شکش به یقین تبدیل شد.اون نمیتونه متاهل باشه!
میلر-بعد از کلی سعی و تلاش، بلاخره تونستم راننده رو پیدا کنم و اونو به سزای عملش برسونم اما...حالا یکسری مدارک به دستم رسیده که نشون میده اون شب، این شخص اصلا سئول نبوده و در واقع... فقط داوطلب شده تا در ازای گرفتن مبلغی، تصادف رو گردن بگیره!
عاجز خودش رو جلو کشید و دست کیونگ رو گرفت
میلر- خواهش میکنم...من دیگه از پلیس و هر کوفت دیگه ای خسته شدم...لطفا اون عوضی رو برام پیدا کن! اون عوضی دختر منو ازم گرفته و حالا داره راست راست توی خیابون های این شهر راه میره! لطفا کمکم کن وکیل دو!‌

با تماس دست میلر،نگاهش رو پایین انداخت.پینه ها و زمختی پوست دستش...تضاد عجیبی با این ثروت داشت.معمولا این قشر از مردم، اگر میشد، برای تخلیه باد معدشون هم قطعا خدمتکار میگرفتن ! اما این دست ها، دست مردی بود که یا زیاد ورزش میکنه و یا...کار با اسلحش خوبه!
با فشار خفیفی که دست های میلر به دستش وارد کرد، سرش رو تکون داد تا فکر های مزاحم رو پس بزنه.‌

احساسات میلر رو درک میکرد.اینکه احساس خیانت کنه و حالا حس انتقامش دو برابر شده باشه... اما خودش هم خوب میدونست که برای چه کاری اینجاست!پس احساساتش اهمیتی که نداشت هیچ، تازه هرچقدر هم موضوع هولناک ترمیبود، به نفعشون میشد!
بعد از مدتی نه چندان طولانی که به نقطه ای خیره بود تا تظاهر کنه در حاله فکر کردنه، سر تکون داد
کیونگ- من اون قاتل و پیدا میکنم اما...فقط یک شرط دارم...
میلر با خوشحالی و بدون مکث جواب داد
میلر- هرچی باشه قبوله!
نیش خندی اروم اروم روی لب های کیونگ جون گرفت.طعمه با پای خودش به دام نزدیک میشد....‌

••••••••••••••••••••••••••••••
بک- بلاخره...پیداش کردم
و با خستگی سیستم رو رها کرد و همینطور که به بدنش کش و قوسی میداد، به سمت کیونگ برگشت.
بک- میخوای ببینیش؟!
کیونگ که در حال ریختن قهوه ، توی فنجون ها بود، شونه ای بالا انداخت
کیونگ- برام اهمیتی نداره.عکسش رو به ایمیل میلر بفرست و بگو بقیه ی اطلاعات، باشه بعد از عملی شدت شرط!
بک سریع دست به کار شد اما هر چقدر تلاش کرد، اخر نتونست جلوی سوالی که فکرش رو درگیر کرده رو بگیره.پس به ناچار دوباره به سمتش برگشت
بک-چرا اون قاب و میخوای؟!
بدون اینکه به بک نگاه بندازه، فقط زمزمه کرد
کیونگ-چون توجه ی لرد و میخوام؟!
بک با لحن پر از حرصی نالید
بک-حدس میزدم ! اما کیونگ تو میتونستی خیلی مستقیم ازش بخوای اون قاب و بهت بده! چرا باید براش شرط بذاری که توی مراسم مزایده ی دو روز دیگه، قاب و به حراج بذاره؟!
کیونگسو با لبخندی که بکهیون معنیش رو هیچ نمیفهمید، جلو اومد و مقابلش فنجونی گذاشت
کیونگ-برای اینکه بخرمش!
دست بکهیون که به سمت فنجون میرفت، توی هوا خشک شد و ناباورانه بهش نگاش کرد
بک-تو...دیوونه ای کیونگسو!! اون مراسم کوفتی فقط اسمش حراجیه اما به قدری ترسناکه که تو نمیفهمی کِی و چه کسی قراره قیمتی بالا تر از تو بده!اصلا به این فکر کردی که ممکنه سر و کله ی لرد پیدا بشه؟!
کیونگ از پریشونی بک خندش گرفت.بکهیون شخصیتی به شدت خونسردی داشت اما بعضی مواقع چنان حساس میشد که کیونگ رو توی تصمیماتش به شک مینداخت
کیونگ- نگران نباش بک! لرد ادمی نیست که توی حراجی ها پیداش بشه!درضمن...میلر قراره قرعه رو به نفع ما برگردونه!
بک که حالا خیالش راحت تر شده بود، هوفی کشید اما بلافاصله با تمسخر زمزمه کرد
بک- اون یه قاب ارزشمنده برای میلر.چرا فکر میکنی میاد نسخه ی اصلش رو به تو میده؟! مطمئنم تا الان افراد زیادی سعی کردن به دستش بیارن.اگه ادم زرنگی باشه که هست، باید چندین نسخه ی کپی شدش رو داشته باشه!میلر حتی از خیر جونش هم گذشته و در برابر خواسته ی لرد مقاومت کرده!
با بیخیالی شونش رو بالا انداخت
کیونگ- کی گفته قرار نسخه ی اصلی رو بخریم!؟
بک برای بار دوم ، توی شوک فرو رفت و بی اختیار داد زد
بک- هی فشار زندگی انگار یه جاهایی از مغزت رو فاسد کرده!!! قراره اون مبلغ هنگفت رو برای نسخه ی جعلیش بدیم؟!!
کیونگ اینبار بلند خندید
کیونگ- درسته بک! نسخه ی اصلی رو قراره بدزدیم!
بک- چی؟!!!
جوابه بکهیونه وحشت زده رو نداد و با سر خوشی، فنجونش رو بالا اورد
کیونگ- به سلامتی!

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now