«پارت پنجاه و هشتم »

133 41 11
                                    

 ‌

 ‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

-بفرستش با بقیه بره.

کای- شما مطمئنید!؟نمیشه به اون مرد اعتماد کرد .شاید باز نقشه ای داره!

-اونوقت با دست های خودش، گور خودش و پسرش رو میکنه!فعلا کاری که میگم و انجام بده.پسره رو بفرس بره.

کای همچنان روی حرفش پافشاری میکرد
کای- این کار ریسکه! شاید واقعا شانسی درکار نباشه و قدرت تخیل پدرشه!

صدای پر از تحکم مرد، همه رو از جا پروند
-کاری که گفتم انجام بده کای!

صدای مرد پر از حس قدرت بود.اوای صداش پیر بنظر میرسید و از خَش صداش، میخورد توی دهه 60 زندگیش باشه!
کیونگ توی همون حال مزخرفی که داشت هم میتونست تشخیص بده که این  مرد ناشناس پشت درب اتاق،برای افراد  خونه و مخصوصا کای،فرد خاصیه!
کای نیم نگاهی به سمت  کیونگ  انداخت و با اخم های که درهم بود دوباره به سمت مرد برگشت

لرد- اما  این منطقی نیست .شما نمیتو...

و انگار که مرد بی اعتنا به صحبت هاش، ول کرد و رفت و کای مجبور شد پشت سرش به راه بیوفته، چون  صداشون  اروم اروم محو میشد.
کیونگ بزاق دهنش رو با ترس قورت داد و توی خودش جمع شد.نمیدونست چه دارویی رو استشمام کرده که همچنان گیج بود و  دیوار ها دور سرش میچرخید اما اونقدر هوای اتاق متشنج بود که یک لحظه نمیتونست به حالش فکر کنه!

نفهمید چند دقیقه توی همون وضع کز کرده بود که درب اتاق باز شد و مرد سیاه پوش جدیدی که حالا میدونست یکی از افراد لرده، داخل شد.پشت اون لبخند کریح و شیطانیش، بنظر نمیومد چیز خوبی باشه!
مرد به ارومی به سمتش اومد و وحشت روبه جونش انداخت.خودش رو به دیوار پشت سر چسبوند و زیر لب زمزمه کرد

کیونگ- نه نه....نه خواهش میکنم....

مثل حیوونی که در گوشه ی قفس کز کرده  و قاتلش مقابلش ایستاده،فهمیده بود که قراره اتفاقی ناخوشایند بیوفته!!
مرد توی چند قدمیش ایستاد  و اشاره ای به بقیه زد

- امادش کنید.لرد دستور داده میفرستیمش بره!

و همین حرف کافی بود که افراد اماده به فرمان لرد، با هیجان به سمتش حمله ور شن! قبل از اینکه بفهمه قراره چی بشه و چه بلایی به سرش بیاد، پاهاش رو کشیدن و پهن زمین شد!!
با چشم هایی که از حدقه بیرون زده بود، به کفتار هایی که بالای سرش جمع میشدن خیره شد.ناباوارنه خودش رو جمع کرد و خواست از لای دست و پاهاشون فرار کنه اما این غیر ممکن بود!

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now