«پارت پنجاه و دوم »

261 61 42
                                    

وسط هیاهوی جمعیت ، با چهره ای خنثی ایستاده بود اه میکشید

Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.

وسط هیاهوی جمعیت ، با چهره ای خنثی ایستاده بود اه میکشید.
واقعا...چی با خودش فکر میکرد؟!اینکه قراره اون رو به یک قرار دو نفره دعوت کنه؟! این بار چندمی بود که گول تصور های خامش رو میخورد؟!
نگاهشو با حرص، از جمعتی که دور رینگ گرفته بودن گرفت و به مردی دوخت که کمی دور تر ازش ایستاده بود و بدنش رو گرم میکرد تا وارد رینگ بشه.

از گرمای بیش از اندازه و هوای خفه ای که سالن داشت، کتش رو در اورد و روی یک دست انداخت.با دستمال شروع کرد به خشک کردن عرق های روی پیشونیش که حضور لرد رو کنارش احساس کرد

زیر چشمی نگاهی به بدن جذاب و شکلاتیش انداخت و به سرعت سرش رو چرخوند تا متوجه ی لبخندش نشه. خب...بنظر میرسید اومدن به زیرزمین وتماشای مسابقه های خیابونی، خیلی ام فکر بدی بنظر نمیرسید!

یک لحظه حس کرد صدای لرد رو شنیده.به سمتش برگشت و وقتی دید در حال لب زدن حرفیه، اشاره کرد که صدای جمعیت زیاده و متوجه ی صحبتش نمیشه!
لرد دستش رو روی شونه ی کیونگ گذاشت و بهش نزدیک شد.جوری که لب هاش، لاله ی گوشش رو لمس میکرد گفت

لرد-نوبت منه.باید برم.

از لمس داغی لب هاش، مورمورش شد. خودش رو عقب کشید و همینطور که گوشش رو میمالید، به ارومی سرش رو تکون داد. نیش خندی روی لب های لرد نشست و بی هوا لاله ی گوش کیونگ رو دست لمس کرد. وقتی چشم های گردش رو دید، لب زد

لرد-"قرمز شده"

خجول لبش رو گزید و ازش نگا دزدید.هیچ جوره نمیتونست بدنش رو کنترل کنه تا رسواش نکنن!
لرد قدمی برای رفتن به رینگ جلو گذاشت که یکهو دستش رو گرفت.خودش هم از حرکت ناگهانیش شوکه شد!!
لرد ایستاد و سوالی نگاش کرد که به سیم اخر زد! شرم زده دوتا مشتش رو بالا برد و داد زد تا از میون صدای بلند تماشاچی ها به گوشش برسه

کیونگ-فایتینگ.امیدوارم برنده بشی!

نیش خند لرد پررنگ تر شد و بی هوا با انگشت ضربه ای به چونش زد .متقابلا فریاد کشید تا صداش به گوشش برسه

لرد- تو منو برنده میکنی!

بی اراده نیشش شل شد و لبخند قلبی شکلش رو به نمایش گذاشت!لرد دیگه نایستاد و به سرعت وارد رینگ شد.با صدای زنگ، مبارزه شروع شد و از همون ابتدا مشخص بود که لرد رقیب قدریه!


حالا احساس بهتری داشت...درسته انتظار این مکان رو نداشت اما حالا که دقیق تر به مرد دوست داشتنیش که توی رینگ خودنمایی میکرد خیره میشد،میفهمید که مهم دیت ها و قرار های عاشقانه و یا هات نیست.مهم جاییه که اون باشه!

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu