«پارت چهل و ششم»

261 69 23
                                    

🔞

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🔞

بک- من بهت نیاز دارم....سرگرد!

لبش رو گزید! بیشتر از این نمیتونست مقاومت کنه! 

نمیتونست انکار کنه که خودش هم خیلی وقته به این پسر بچه ی شیطون نیاز داره!!

در یک  تصمیم انی،  چرخید و بک رو زیر خودش اسیر کرد.نگاهش رو به تک تک اجزای صورتش چرخوند.موهای ابریشمیش که شلخته روی پیشونیش ریخته بود، چشم های پر از خواهشش، صورت  برفی و براقش و لب هایی که تمام وجودش، فریاد خواستنشون رو میزد...

انگشت هاش رو، لا به لای انگشت های ظریفش قفل کرد و اون رو به ارومی بالای سرش نگه داشت.
دست ازادش رو نوازش گونه، از روی گردنش حرکت داد و روی ترقوش متوقفش کرد.

با خودش فکر کرد که چطور تا به امروز، تونسته جلوی خودش رو بگیره....اما به هیچ نتیجه ای نرسید!

حال درگرگون و  اشوفته ای که گلوش رو میفشورد، براش تازگی داشت. اشتیاقی که برای  خواستن و تصاحبش داشت، حسابی تحریکش میکرد.

بزاق دهنش  رو به سختی قورت داد و همینطور که نگاه خیرش همچنان اجزای صورتش رو میکاوید، زمزمه کرد

سهون- من...بد توی دردسر افتادم....

وقتی چشم های سوالی و خمارش رو دید، ادامه داد

سهون-فکر نمیکنم بتونم هیچوقت این صحنه رو فراموش کنم...

لب های گیلاس مانند بکهیون به خنده ای کش اومد که درنگ نکرد و مثل ببری گرسنه به شکارش حمله ور شد.

با ولع لب های خوش طعمش رو به دندون گرفت و با تمام وجود مکید.از طعم نابش شگفت زده شد و زبونش رو توی دهنش برد و جا به جای دهنش رو مزه کرد.

صدای ناله های ریز و اروم بکهیون که توی دهنش خفه میشد، وسوسه انگیز ترین صدایی بود که شنیده! بدنش شل شد و  روی تن ظریفش قرار گفت. پای بکهیون با شیطنت وسط پاهای سهون قرار گرفت و فشاری به  دی*کش وارد کرد.

ناله ی سهون همراه با اخمی رها شد.
ازش فاصله گرفت و بعد از اینکه از لب های ورم کردش لذت برد، به چشم های خواستنیش خیره شد

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now