"مامانی" صدایش زد. جلوتر رفت و دست هایش را دور او حلقه کرد. کتفش را بوسید و سرش را همان جا گذاشت.
دست از کار کشید و به طرف پسرش چرخید. "بالاخره بیدار شدی؟ منتظر بودم تو ناهار درست کنی ولی تا الان خواب بودی" سرزنشش کرد.
جین خندید. "میخواستم آشپزی کردن یادتون نره لیدی" نمایشی خم شد و گونه اش را بوسید.
ناباورانه دست روی گونه اش گذاشت و به چشم های پسرش که از آنها شیطنت میبارید نگاه کرد. هنوز بچه بود. "تهیونگ زنگ زد. میخواست باهات حرف بزنه"
"واقعا؟ باید بیدارم میکردی مامان" شکایت کرد و عقب رفت. موبایلش را برداشت و شماره او را بی معطلی گرفت. طول کشید تا جواب بدهد. منتظر بود تا صدای تهیونگ را بشنود اما به جای او...
"هیونگ.." صدایش گرفته بود و میلرزید. گریه کرده بود. جونگ کوک بود که تماس را جواب داد.
"چی شده کوکی؟ تهیونگ کجاست؟" نگران پرسید و با انگشت هایش روی کانتر ضرب گرفت. این عادت را هم از آن پسر احمق گرفته بود.
"هی.هیونگ.. تصادف کرده"
آخرین باری بود که قبل از افتادن موبایل از دستش و در نتیجه، هزار تکه شدنش، صدای او را شنید.
**********
یه جوری باید جین و مجبور میکردم برگرده. تهیونگ قربانی شد🫢
YOU ARE READING
You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]
Fanfictionجین بی حرکت ماند و نامجون، تخت را دور زد. طرف دیگر نشست و خودش را به او نزدیکتر کرد. کمی خم شد تا صورتش را ببیند. البته که خودش را به خواب زده بود. نامجون میدانست. به بالشهای روی تخت تکیه کرد و اجازه داد پسر بزرگتر تصور کند که متوجهش نشده است. "...