"هوسوک میاد. من میرم یکم خرید کنم. توی این خونه هیچی پیدا نمیشه" جین غر زد و هودی اوور سایز مشکی اش را روی همان تیشرت پوشید. کلاه را هم روی سرش کشید. از سرما متنفر بود.
در آسانسور ایستاد و طبقات را پایین رفت. دست هایش را در جیب فرو برده بود تا گرمشان کند گرچه فایده ای نداشت. باید دستکش های تهیونگ را قرض میگرفت.
از ساختمان که خارج شد، آسمان تاریک بود. فقط کمی آن طرف تر، یک فروشگاه بزرگ قرار داشت که میتوانست همه چیز را از همان جا بخرد.
**********
YOU ARE READING
You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]
Fanfictionجین بی حرکت ماند و نامجون، تخت را دور زد. طرف دیگر نشست و خودش را به او نزدیکتر کرد. کمی خم شد تا صورتش را ببیند. البته که خودش را به خواب زده بود. نامجون میدانست. به بالشهای روی تخت تکیه کرد و اجازه داد پسر بزرگتر تصور کند که متوجهش نشده است. "...