42_مهمانی

80 27 1
                                    

یادش رفته بود که میزبان یک گالری بودن چگونه است و تقریبا از اینکه کارهایش را به نمایش گذاشته بود، پشیمان شده و داشت تصمیمات اشتباه کل زندگی اش را مرور میکرد.

به عنوان مثال تصمیم دو شب قبل برای دعوت کردن نامجون به خانه اش. هرچقدر که فکر میکرد نمیتوانست این تصمیم ناگهانی را توجیه کند.

خودش را در یکی از اتاق های دور از دسترس گالری مخفی کرده و در را بسته بود تا آن روز هم بگذرد. برای سومین بار، موهایش را باز کرد تا آنها را محکم تر ببندد. آنقدری بلند شده بودند که بخش زیادی از آنها را میتوانست در کش مو گیر بیندازد. معمولا تارهای پخشی روی پیشانی و پشت گردنش باقی میماندند.

ضربه کوتاهی که به در خورد، باعث شد تقریبا از جا بپرد اما خیلی زود خودش را کنترل کرد. تا تصمیم بگیرد که صدایش را صاف کند یا نه.. در باز شده بود.

"هیونگ مهمون داری"

به تهیونگ که بی توجه به فضای گالری، صدایش را در سرش انداخته بود و خبر میداد، چشم غره ای رفت و از روی صندلی اش بلند شد. قبل از آنکه درباره این مهمان سوال بپرسد، تهیونگ به کنار هل داده شد و جین، توانست چهره یک دختر را میان در و دیوار ببیند.

لبخند زد. کارهای برادرش به او ربطی نداشت. "نام سویا"

"اوپا. نباید بهم میگفتی که برگشتی؟" جلوتر رفت و مقابلش ایستاد. "چرا انقدر.."

جین خجالت زده دستی به پشت گردنش کشید و حرفش را قطع کرد. "پیر شدم؟" چشم هایش از شیطنت میدرخشیدند. لب هایش بیشتر از آن به لبخند کشیده نمیشدند.

نام سو مشتی به بازویش زد. "میخواستم بگم خوشتیپ تر شدی. به موهات حسودی میکنم" اخم ساختگی اش را هنوز داشت.

جین خودش را عقب کشید و به او نگاهی انداخت. "بزرگ شدی. و هنوزم خوشگلی. گفتی چند سالت بود؟ چهارده؟" میخواست اذیتش کند. نام سو علاقه عجیبی به اینکه خودش را در برابر جین بزرگ نشان دهد، داشت و همین باعث میشد تا مدام مورد حمله حرف های او درباره سنش شود.

"هجده اوپا. هجده" با کلافگی گفت و دستی روی موهایش کشید. "اگه خیلی اتفاقی توی گوشی اوپام درباره نمایشگاهت نمیخوندم، هیچوقت قرار نبود بفهمم؟"

جین بی خیال بقیه کلمات شد و نگاهش را از تهیونگی که کنار در ایستاده بود و از پشت تلفن بحث بچگانه ای را از هفته پیش با جونگ کوک ادامه میداد، گرفت و به نام سو داد. "اونم اینجاست؟" پرسیدن این سوال دیوانگی بود.

نام سو سری به نشانه تایید تکان داد. "میدونی که سرش درد میکنه برای اینجور جاها. تعجبی نداره که تو رو..." ناگهان ساکت شد. نگاه خجالت زده اش را به زمین انداخت.

صدایی مثل (هنوزم؟!) در سر جین پیچید. جوری بعضی اوقات صدای کسی را میشنید که باعث میشد به این فکر کند.. انگار یک نفر در سرش زندگی میکرد. به یاد کتاب (کوتوله ای در سر) افتاد که وقتی ده سالش بود آن را خواند و لبخند مهربانی زد. "اشکال نداره" حالا هر چیزی هم که ممکن بود نام سو بگوید اشکالی نداشت. مثل (جای تعجبی نداره که تو رو انتخاب کرد) "میخوای اطراف و با تهیونگ ببینی؟" پرسید و دستش را روی شانه او گذاشت تا کنارش راه برود.

نام سو این بار فقط به تکان دادن سر اکتفا کرد و قدم های سبکش را به تهیونگ رساند که تازه داشت بعد از بحث جنجالی که احتمالا بر سر (کی آخرین تکه پیتزای توی یخچال و خورده) بود، نفسی تازه میکرد.

باید اعتراف میکرد که لحظه های باهم کنار آمدنِ این دو نفر خیلی کمتر از لحظات با هم کنار نیامدنشان بود پس کدام احمقی... حالا اصلا چرا همخانه بودند؟

وقتی که نام سو به همراه تهیونگ آنجا را ترک کرد، نفس عمیقی کشید و کش موهای نیمه بسته اش را برای چهارمین بار باز کرد و دوباره بست.

یک ساعت به تعطیلی گالری مانده بود و برنامه داشت همراه تهیونگ به خانه‌شان برود تا از قتل احتمالی یکی از آن دو نفر جلوگیری کند.

بالاخره از آن اتاق خفه بیرون زد تا بعد از ساعت ها، نگاهی به مراسم میزبانی خودش بیندازد.

**********

امروز میخواستم فیک جدیدم و آپ کنم ولی نت یاری نکرد و گفتم حتما قسمت نبوده پس به تعویق افتاد😂
ولی قبلش خواستم نظرتون و درباره شیوه نوشتن و فیک هام بدونم. چون تا حالا چیز زیادی نبوده🫤

پ.ن: اسمش Traumatized (آسیب دیده) هست.

You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]Where stories live. Discover now