33_آجوشی

75 29 1
                                    

نامجون لبخند زد. از همان لبخندهایی که چال گونه اش را نشان میداد و جین برایشان ضعف میکرد. میتوانست تپش سریع قلبش را احساس کند. مگر بچه بود که با چنین چیزی ذوق میکرد؟

از دست خودش بی اندازه عصبانی بود. بدون آنکه بفهمد، قبول کرده بود که باهم حرف بزنند. چقدر احمقانه.

نامجون موبایلش را مقابل جین نگه داشت. "میتونی شماره‌ت و بهم بدی؟ الان برای حرف زدن یکم.." اطراف را نگاه کرد. منظورش این بود که نیمه شب قطعا زمان خوبی نبود.

حداقل این به نفع جین بود. آن شب ممکن بود بمیرد اگر برای مدت زیادی زیر نگاه آن چشم های گیرا قرار میگرفت. دستش را بلند کرد و موبایل را نگه داشت. هرکاری که میکرد هم، نمیتوانست لرزش آن را مخفی کند. شماره خودش را وارد کرد و آن را برگرداند.

"توی گوشی قدیمیم.. شماره ای ازت نبود" نامجون موبایل را نگه داشت و نگاهی سریع به آن انداخت. اینکه شماره اش را نداشت قطعا عجیب بود.

"اون آجوشی.. من بودم" جین لب زد.

سر بلند کرد. (آجوشی؟) صدایی در سرش پیچید. لیست شماره ها انگار مقابل چشم هایش ظاهر شد. آجوشی؟ یادش آمد. بیشترین دفعات تماس را با این شماره داشت و برای خودش هم عجیب بود.

مقابل چهره سرخ و خجالت زده جین، او خندید. موهایش را عقب برد و بازهم خندید. خودِ قدیمی اش آدم جالبی بنظر میرسید.

جین فقط سرش را پایین انداخته بود. صدای خنده های او.. دیوانه اش میکرد. میتوانست کاری کند؟ میشد که فراموش کند؟ صدای خنده هایش وقتی او را لمس میکرد و...

هنوز همه را به یاد داشت جوری که انگار نه انگار دو سال گذشته است.

"پس من میرم. تو که این بیرون کاری نداری؟" پرسید. سعی میکرد لبخندش را پنهان کند.

برای یک لحظه جین خواست بگوید که نه فقط برای دیدن او از خانه اش بیرون پریده است اما خودش را کنترل کرد و به نشانه منفی بودن جوابش، سر تکان داد.

"تا من اینجام برو" اینطور خواست.

ممکن بود جین همان شب با او دعوایی راه بیندازد. چرا باید آنطور رفتار میکرد؟ احمق بود یا همچین چیزی؟

تا وقتی که وارد ساختمان شود، نامجون ایستاده بود و نگاهش میکرد. وقتی به خانه برگشت، دوباره از پنجره بیرون را نگاه کرد اما نامجون آنجا نبود.

اصلا او را دیده بود؟

**********

You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]Where stories live. Discover now