55_خود درگیری

92 30 1
                                    

تیوپ های رنگ را در سبدی که جونگ کوک حمل میکرد، انداخت و برای پیدا کردن بوم در سایزهای مختلف، قدم های بلندش را به طرف دیگر فروشگاه رساند.

"هیونگ چیزی شده؟"

"چرا؟" بی توجه، دسته ای قلمو در سبد ریخت. اگر به لوازمی که سبد خرید را پر میکردند، نگاهی می انداخت، شاید متوجه مشکل میشد.

"آخه به جای رنگ، خمیردندون برداشتی و به جای قلمو، چاپستیک. و فکر کنم یادت رفته اینجا فروشگاه لوازم هنری نیست. اومدیم برای شام خرید کنیم" مشغول گذاشتنِ دوباره چاپستیک ها در قفسه فروشگاه شد. بعد نگاهی به هیونگش انداخت که با گیجی، به سبد خرید پر از اقلام مسخره خیره مانده بود.

جین دستی پشت گردنش کشید. "متاسفم"

جونگ کوک دوباره پشت سبد قرار گرفت و آن را با دست هایش هل داد. این رفتارها را از هیونگِ مسئولیت پذیرش ندیده بود. چند قدم جلو رفت و زمانی که متوجه شد کسی کنارش حرکت نمیکند، چرخید تا او را ببیند که هنوز داشت به جای خالی سبد، نگاه میکرد.

عقب رفت و بازویش را نگه داشت. "میگی چی شده؟"

در جوابش فقط لبخند او را دید. "چیزی نیست. بیا بریم تهیونگ منتظره" این بار خودش برای برگرداندن اجناسی که از روی حواس پرتی به اشتباه برداشته بود، پیش قدم شد.

جونگ کوک تلاش نکرد ماجرا را بفهمد. هرچقدر هم که اصرار میکرد جوابی نمیگرفت پس فقط یکی از کیسه های خرید را برداشت و به دنبال جین از فروشگاه بیرون رفت.

"دانشگاه چطوره؟" زیرچشمی به او نگاه کرد که پا به پایش قدم برمیداشت.

"خوبه. سونبه های خوشگلی دارم" ساده بود اما هدفش جز خنداندن جین چیز دیگری نبود و موفق هم شد.

جین با ناباوری نگاهش کرد و ابرو بالا انداخت. بعد طنز حرفش را گرفت و خندید. "منم سونبه‌ت حساب میشم"

"هیونگ. تو از همشون خوشتیپ تری" چشمکی به انتهای حرف هایش اضافه کرد.

جین لبخندی زد و همانطور که قدم هایش را با جونگ کوک هماهنگ میکرد، دست آزادش را روی شانه او انداخت. جونگ کوک هم کیسه خرید را با دست دیگرش نگه داشت و دست آزادش را دور او حلقه کرد بنظر میرسید هیونگش زمان سختی را میگذراند و او آماده بود تا همه جوره کنارش باشد.

به ورودی ساختمان که رسیدند، صدای زنگی قدم های هردو را متوقف کرد. چند ثانیه ای طول کشید تا ذهنِ حواس پرت و گیجِ جین متوجه شود که صدا از موبایل خودش است.

جونگ کوک را رها کرد تا موبایل را از جیبش در آورد. شماره نانشناس بود. "تو برو بالا. جواب این و بدم میام"

جونگ کوک سر تکان داد و کیسه خرید دیگر را هم قبل از آنکه جین مخالفتی کنید از دست او گرفت و تنهایش گذاشت.

"بله فرمایید"

"کیم سوکجین! شنیدم افتخار دادی و به کشور خودت برگشتی" صدایی نه چندان آشنا در گوشش پیچید و نمیخواست اعتراف کند اما احساس خوبی هم نداشت که بتوان برای توصیفش جمله (صدایی نه چندان آشنا گوشش را نوازش داد) را به کار برد. "نشناختی هوبه عزیزم؟"

"پارک مین جه.. سونبه نیم؟" شک داشت. لب هایش به خنده ای باز شد. "خودتی سونبه!"

"معلومه. چطوری پسر؟"

پارک مین جه در دانشگاه سئول سونبه اش محسوب میشد. چندان به او نزدیک نبود اما این سونبه دایره دوستان زیادی داشت و با همه دانشجوهای دانشگاه آشنایی هرچند کوچکی ایجاد میکرد.

"ممنون. همونطور که گفتی اخیرا برگشتم. شما چطور؟"

"بابام مدرکم و از دیوار خونه آویزون کرده و حالا مجبورم میکنه یاد بگیرم چجوری شرکتش و بگردونم" طنز صدایش جین را وادار به خندیدن کرد. "البته حق داره. به نظرش نقاشی هام فقط خط خطی های بچگونه‌ان. اگه مال تو رو نشونش میدادم ازت میخواست پسرش باشی"

جین خنده اش را خورد و به دیواری نزدیک به ورودی ساختمان تکیه کرد. "خلاصه‌ش اینه ک حالت خوبه"

"خلاصه‌ش اینه ‌که زنگ زدم دعوتت کنم به دورهمی بچه های دانشگاه. آخر هفته. آدرس و برات میفرستم"

جین به چنین جاهایی نمیرفت. عادت به شلوغی نداشت. اما مگر میتوانست دعوت سونبه اش را رد کند؟

**********

You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]Where stories live. Discover now