11_جینی اوپا

86 30 1
                                    

کیم سوکجین آنجا نبود. در آن خانه نبود. این را زمانی فهمید که ساعت ها همانجا ایستاد و در نهایت زمانی که او را در حال خارج یا وارد شدن ندید، تصمیم خودش را برای رفتن به طبقه سوم گرفت.

هیچ ایده ای نداشت که موقع دیدن او، قرار است چه حرفی بزند. کیم سوکجین حتما میخواست سر به تنش نباشد مگر نه؟ (سلام من کیم نامجونم. دوست پسر سابقت؟) گفتنش دیوانگی بود نه؟ (سلام من و میشناسی دیگه) این یکی هم بدتر بود.

باید پشت در می ایستاد و با یک لبخند احمقانه به او سلام میکرد؟ البته احتمالا حتی فرصت نمیکرد به مرحله سلام کردن برسد.

همین کار را کرد. البته لبخند نزد. نمیخواست تا این حد احمق به نظر برسد. محض رضای خدا اصلا آنجا چه کار میکرد؟

برای پشیمان شدن دیر بود چون همان لحظه که خواست روی پاشنه پا بچرخد و خودش را از آن ساختمان نفس گیر بیرون ببرد، دست کوچکی از کنارش رد شد و زنگ را به صدا در آورد.

ناباورانه چرخید و دختر بچه ای را دید که قدش تا زانوهای او هم نمیرسید. موهای کوتاهش را دو گوشی بسته بود و با چشم های درشتش، گستاخانه خیره نگاهش میکرد. این موش کوچولو دیگر چه میخواست؟

"اوپا.. کمکت کردم نه؟" صدا و لحن بچگانه اش قلب نامجون را فشرده کرد. با این حال قیافه اش شبیه به بدبخت هایی شده بود که نزدیک به زمان گیر افتادنشان بود. انگار مچش را در حال سیگار کشیدن در حیاط مدرسه گرفته بودند.

وقتی در باز نشد، نفس راحتی کشید و دوباره دختربچه را نگاه کرد. "ممنون از کمکت. ولی انگار خونه نیست" اصلا هم ناراحت نبود. در واقع انگار خوشبخت ترین آدم دنیا بود.

"کسی اینجا زندگی نمیکنه" دخترک گفت و بی حواس چرخی زد. "جینی اوپا دو سال پیش رفت"

تعجب کرد. نه از آنکه بچه زنگ را فشار داده بود با آنکه میدانست کسی آنجا زندگی نمیکند. نه از آنکه بچه، کیم سوکجین را میشناخت و حتی او را (جینی اوپا) صدا زده بود. از آنکه... دو سال پیش کجا رفته بود؟

**********

این کوچولو مورد علاقه خودمه^^

پ.ن: دوتا چپتر آپ کردم حواستون باشه قبلی جا نیفته.

You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]Where stories live. Discover now