15_شناخت

77 26 0
                                    

هوسوک گفته بود باید رو در رو درباره اش حرف بزنند پس او.. در خانه هوسوک بود. خودش هم نمیفهمید چرا انقدر کنجکاو شده بود اما، انگار حالا که عکس هایش را از دست داده بود، میخواست او را جور دیگری به یاد بیاورد.

هوسوک کمی از آبجو را نوشید. "مدتی بعد از اینکه جدا شدین.. رفت فرانسه پیش مادرش. همونجا هم ادامه درسش و خوند" کوتاه گفت.

ادامه؟ مگر تمامش نکرده بود؟ "مگه همینجا درس نخوند؟" پرسید و منتظر نگاهش کرد.

نگاه هوسوک به دست های نامجون افتاد. داشت پوست اطراف ناخن هایش را جدا میکرد. این عادت انگار او را بدجوری به یاد جین هیونگش می انداخت.

"من نمیدونم دقیقا چطور ولی شما دوتا شروع کردین به قرار گذاشتن. به نظر نمیرسید مادر جین مشکلی داشته باشه اما.. خانواده تو مخالف بودن و پدرت اخراجش کرد" دوباره از قوطی آبجو نوشید. این بنظر کافی نبود. الکل نیاز داشت.

نامجون به فکر فرو رفته بود. تفاوت غیرقابل انتظاری میان مادر او و خانواده خودش وجود داشت. "ولی چطور؟ همینطوری اتفاقی دیدمش و..."

هوسوک حرفش را قطع کرد. "ما جین رو از دبیرستان میشناختیم. سال اول که بودیم، اون سال آخر بود. نوزده سالش بود که رفت دانشگاه و دو سال بعدش تو هم به همون دانشگاه رفتی. اینطور نبود که غریبه باشیم" فکرش را نمیکرد اما حرف زدن درباره جین با نامجون، سخت تر از چیزی بود که انتظارش را داشت.

نامجون هم سرش را پایین انداخته بود. یعنی بعد از آن همه تلاش کردن، وارد دانشگاه شده بود و به همین سادگی اخراج شد؟ اما بازهم دو نفرشان تصمیم گرفتند با هم بمانند؟

"تو هم میخواستی از دانشگاه انصراف بدی ولی جین جلوت و گرفت. پدر و مادرت گفتن که باید از خونه بری و اینجوری شد که دو سال باهم توی اون خونه زندگی میکردین. خونه جین هیونگ" ادامه داد. "مادرش طراح لباسه. وقتی که جین دانشگاه قبول شد، اون از طرف شرکت به فرانسه رفت. و خب جین هیونگم دو سال پیش رفت تا با مادرش زندگی کنه"

همه چیز مشخص شده بود.

**********

You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]Where stories live. Discover now