77_حسرت

72 24 12
                                    

موهای مواجش را روی پیشانی و چشم‌هایش ریخته بود. کنار تخت ایستاد و خودش را به جونگ‌کوک نزدیک‌تر کرد. تهیونگ و هوسوک، زودتر چشم‌های سرخ او را دیده بودند.

"چیزی نخریدی؟"

جین هول کرده سرش را پایین نگه داشت. "م.من... خب.."

"ما رفتیم اونجا و جین هیونگ پول همراهش نبود و منم همینطور. بهش گفتم چیزی لازم نداریم و زود می‌ریم. نگران نباش" لبخند اطمینان بخشی به هیونگش زد و نمی‌دانست که می‌تواند او را ببیند یا نه. فاصله زیادی نداشتند؛ اما از اوضاعِ او خبر نداشت.

"اتفاقا بهتر شد. کم کم باید بریم که هیونگ استراحت کنه" تهیونگ پیشنهادش را داد و هوسوک از همه جا بی‌خبر، گیج سر تکان داد. حتی نمی‌دانست درباره چه چیزی حرف می‌زدند.

"خب راستش..." نامجون سر چرخاند تا پسر خودش را ببیند. هر چند سایه‌ای محو از موهای موج‌دارش می‌دید؛ اما همان هم کافی بود. باید این پسرها درباره تصمیمش می‌گفت. از کجا معلوم که این آخرین بار نبود؟

آخرین باری که آنها را می‌دید یا به یاد می‌آورد.

جین متوجه شد. سر بلند کرد و یک دست پسر کوچکتر را نگه داشت. "نامجون جراحی می‌کنه. فردا صبح" لرزش کلمات آخری که بیان کرد برای همه واضح بود؛ اما شوک حاصل از شنیدنِ آن حرف‌ها، باعث فراموشیِ آن شد.

"چرا انقدر.. زود؟"

بزرگ‌ترین پسر نگاهی به هوسوک انداخت و سر کج کرد تا شاید بد بودنِ حال خودش را پنهان کند. "اورژانسیه. می‌بینی که" انگشت شستش را نوازش‌وار بر روی دست معشوقه‌اش کشید و سریع پلک زد تا جلوی دوباره اشک ریختنش را بگیرد.

پشیمان بود. از اینکه برای مدتی خودش را از این پسر دریغ کرده و حسرت روزهایی را می‌خورد که می‌توانستند کنار یکدیگر سپری کنند.

مدتی سکوت بود که به جای حرف‌های همیشگی، میان پنج پسر می‌چرخید و هیچکس متوجه نبود که نوازش‌های کوچکِ جین هنوز هم ادامه داشتند. هیچکس به جز نامجون.

**********

چون کوتاهه پارت بعدی رو زود آپ می‌کنم. احتمالا دو یا سه تا دیگه مونده باشه.

پ.ن: این چند روز چون چندین تا پارت همزمان آپ کردم، حتما چک کنید که همشون رو خونده باشید و چیزی جا نمونده باشه.

You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]Where stories live. Discover now