58_بوسه

88 28 1
                                    

شاتِ دیگری نوشید. چند دقیقه یک بار به یاد سه شب قبل و کار مسخره ای که در مستی انجام داده بود می افتاد و تصمیم میگرفت دیگر ننوشد. بعد از آن دوباره نوشیدن را از سر میگرفت.

جین در کنار آن شخص به اصطلاح (سونبه) نشسته بود و حتی یک بار هم دست او را که برای پر شدن شات جلو می آمد، رد نمیکرد. حتی آن دستی که دور شانه اش انداخته بود هم...

شات مقابلش دوباره پر شده بود. آن را نوشید و به خودش قول داد که آخری اش باشد. بعد به جای خالی جین نگاه کرد. در سالن چشم چرخاند تا او را ببیند اما نبود. پالتوی تیره هنوز روی صندلی اش قرار داشت.

دوباره به دنبال او سالن را از نظر گذراند. در نهایت پیدایش کرد. جین در آن راهروی تنگ ایستاده و مردی که حدودا سی ساله بنظر می آمد، مقابلش بود. جین از او رو برگرداند اما فرد مقابل، مچ دستش را نگه داشت و مجبورش کرد بچرخد. این دیگر چه بود؟

بلند شد و با قدم های نه چندان آهسته، خودش را به آن راهروی تاریک که به سرویس بهداشتی ختم میشد، رساند. جلو رفت. دست دیگر جین را گرفت و او را پشت خودش کشید. مقابل مرد غریبه ایستاد که کاملا مشخص بود تا چه حد نوشیده است.

مرد غریبه که میدید فرصتش را از دست داده است، خندید و همانطور ک از کنارشان رد میشد، کاغذی در دست جین گذاشت.

جین برای چند ثانیه رفتن او را نگاه کرد و بعد به طرف نامجون چرخید. "چی میخوای؟" عصبی بود. چرا از دست نامجون؟ ماجرای سه روز قبل بود؟

نامجون کاغذ را از دستش گرفت. آن را مچاله کرد و در سطلی که کنارشان بود، انداخت. "چیه؟ مزاحم شدم؟"

جین ناباورانه نگاهش کرد. لب هایش از همدیگر فاصله گرفتند تا حرفی بزند اما ساکت ماند. منظور نامجون چه بود؟

نامجون هم فهمید که نباید آن حرف را میزد. فقط عصبی بود. بخاطر سونبه فرصت طلبی که تمام شب روی اعصابش رفته و مرد غریبه ای که چند لحظه پیش دیده بود.

صدایش میلرزید. "تو.. تو چی فکر کردی؟" شوکه شده بود. نامجونی خودش هیچوقت چنین چیزی نمیگفت. جین که تشنه توجه بقیه نبود. از بخت بدی که داشت اما توجه ها را جلب میکرد و اکثر مواقع، این توجه از سمت آدم های عادی و معقول نبود.

وقتی نامجون جوابی نداد، جین خواست برود اما دستش محکم تر گرفته شد. نامجون او را عقب کشید و به طرف دیوار هل داد. نفهمید چه کار کرد. اصلا چه حقی داشت؟

فقط میدانست که آن شب کیم سوکجین قطعا جسم و روحش را تصاحب و قلبش را گرفتار کرده بود. شاید هم قبل تر از این ها.. این اتفاق افتاده بود.

فقط یک لمس کوتاه بود. یک بوسه کوتاه از لب هایش. به اندازه یک بار پلک زدن. از همان پلک زدن های سریعی که عادت جین بود.

کمی فاصله گرفت و نگاهش کرد. صدای تپش قلب جین بود یا خودش؟ نمیدانست اما لرزش بدن ظریف جین را واضح میدید.

"چرا جلوم و نگرفتی؟" دوباره یک سوال احمقانه. آن شب چه بلایی بر سرش آمده بود؟ انگار عصبی بود اما از دست خودش!

جین مشت آرامی به سینه اش زد. تاثیری روی نامجون نداشت فقط دست خودش بود که درد گرفت. "تو چی..کار کردی؟" لب زد. صدایش در نمی آمد.

نامجون حرفی نداشت. در دنیای خودش بود. به آن بوسه فکر میکرد یا هرچه.. میتوانست این را هم گردن مست بودنش بیندازد؟ آنقدری سوجو ننوشیده بود که مست شود.

جین نتوانست حرکت سریع بعدی را هم پیش بینی کند. نامجون فاصله میانشان را برداشت و بینی خوش فرمش را بوسید. (خیلی.. خواستنیه) از ذهنش عبور کرد.

جین تحمل نکرد. با نهایت توانی که داشت، او را به عقب هل داد و عصبی نگاهش کرد. "چی و میخوای ثابت کنی؟ اینکه در برابر تو ضعیف میشم؟ میخوای نشونم بدی که هنوزم منتظرتم؟ فکر کردی کی هستی؟ نمیتونی با ظاهر کسی که دوستش داشتم اذیتم کنی میفهمی؟"

نامجون ساکت بود. چشم های سرخ و بغضی که در صدای پسر بزرگتر مشخص بود، بیشتر از همه او را آزار میداد. حتی وقتی که جین با قدم های سریعی از او دور شد، نتوانست دنبالش برود و فقط دور شدنش را تماشا کرد.

**********

اسم این چپتر اسپویل داشت😅😂
من تا الان فکر میکردم اگه کامنتی رو لایک کنم نوتیفش میاد ولی الان فهمیدم که نمیاد😐 منتال بریک دون

You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]Where stories live. Discover now