67_مقدس

106 25 7
                                    

روی زانوهایش خم شد. لب هایش بیشتر از آن برای لبخند کش نمی آمدند. تبدیل به قهقهه شد و نامجونی را تماشا کرد که در آب دست و پا میزد. میان استخر ایستاده بود. موهایش را کنار زد و دستی روی صورتش کشید.

با ناباوری صدایش زد. "جین؟!" ابروهایش را بالا انداخت و به چهره خندان او چشم دوخت. پس بلد بود اینطور برایش بخندد.

اعتراف کرد. "فقط یهویی خیلی دلم خواست این کار و بکنم" لبه استخر نشست و بعد از تا زدن شلوار جین تیره اش، پاهایش را در آب فرو برد و به او خیره ماند.

نامجون همانطور که از نگاه کردن به لبخند درخشان او دست برنمیداشت، خودش را به نزدیکی پاهای نیمه برهنه ای که در آب میرقصیدند رساند و دست هایش را گرفت. "بیا"

صادقانه لب زد و خودش را عقب کشید. "از آب خوشم نمیاد. همینطور سرما" نمیخواست دیگر مورد اصرار او قرار گیرد.

"پس فقط من؟" تظاهر به شوکه بودن کرد. زانویش را لبه استخر گذاشت و بالا آمد. وقتی که ایستاد‌، جین یک دستش را به طرف او دراز کرد تا به کمکش بلند شود.

نامجون بازویش را نگه داشت و او را با خودش کشید. وقتی که ایستاد، مقابلش زانو زد و تای شلوارش را باز کرد. با دست خیسش، دست او را نگه داشت و دنبال خودش به طرف ساختمان اصلی خانه کشید.

جین سر بلند کردتا نگاهی به سازه اصلی خانه بیندازد. خجالت زده خندید تا اعتراف کند. "میدونستم بچه پولداری.. ولی نه انقدر" لبخند را مهمان صورت نامجون کرد اما فرصت نداشت گردابش را ببیند.

"چجوریه که هیچوقت اینجا نیومدی؟" همانطور که دستش را محکم تر میگرفت، دستگیره در را چرخاند و آن را هل داد.

تاریک بود. فقط از گوشه ای، نوری زرد رنگ میتابید که جین بعد ها فهمید متعلق به شومینه بوده است. اول نیاز داشت که چشمش عادت کند. "نباید هلت میدادم. برو یه دوش آب گرم بگیر. منتظرت میمونم" اگر سرما میخورد، کسی جز جین نمیتوانست مجرم شناخته شود.

"برو بالا. اولین اتاق سمت راست" نگاهش را از او گرفت. "سریع میام" قبل از آنکه دستش را رها کند، آن را بوسید. روی پوست دستش لب زد. "نخوابی"

"بخوابم؟ شوخی میکنی؟" خندید و خودش را عقب کشید. "برو"

با بی میلی رهایش کرد و از مسیری که در آن تاریکی به سختی دیده میشد، عبور کرد تا حمام را پیدا کند. جین اما در را پشت سرش بست و بدون نگاه کردن به اطراف، مسیر پله ها را گرفت و با قدم های آهسته، بالا رفت. اولین در از سمت راست؟

نیمه باز بود. هل دادن آن، باعث ایجاد صدایی شد که اگر کسی در اتاق خواب بود، حتما تا آن موقع بیدار میشد.

به چهارچوب در تکیه کرد. شبیه به او بود. ساده، تیره، غیرقابل پیش بینی و گرم..

تخت تک نفره اما مرتفع، درست زیر پنجره قرار داشت. از همان لحظه اول چشمش را گرفته بود. جلو رفت و دستی روی آن کشید. به نرمی شن های ساحل دریای عمیق چشم های او بود.

You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]Where stories live. Discover now