Chapter 26

310 103 14
                                    


آهنگ تولدت مبارک به همراه صدای دست زدن از جمعتی که دور سکویی نیم دایره ای که پارک چانیول روی اون ایستاده بود شنیده میشد و چانیول در کنار مادر و برادرش دقیقا مثل یک مرد خوشبخت به نظر میومد که صاحب یک خانواده ی کوچیک اما حمایتگره!

شمع هایی که عدد بیست و هشت رو نشون میدادن روی کیک دو طبقه ی سفید رنگ در حال سوختن بودن و در انتظار خاموش شدن اشک میریختن..

مرد چینی با فاصله از جمعیتی که حالا دوباره صدای دست زدنشون بخاطر فوت شدن شمع ها توسط چانیول به آسمون بلند شده بود روی همون مبل سیاه رنگ و مخصوص نشسته بود و جرعه جرعه از شرابش مینوشید..

چانیولی که حالا در آغوش پر محبت مادرش فرو رفته بود و برادرش که سعی داشت لبخند بزنه.. همشون یه نمایش کوچیک و دوست داشتنی رو برای بقیه اجرا میکردن..

جی وون، اون زن تو تمام زندگیش خوب بلد بود که مردم رو فریب بده و ییشینگ این خصوصیتش رو تحسین میکرد چون به هرحال.. خودش هم همین بود! و شاید دقیقا به همین دلیل بود که تردید داشت..

یکی از دلایل بزرگ تئاتری که جی وون به وسیله ی پسر ارشدش چانیول به راه انداخته بود معامله ای بود که بعد از اون ییشینگ باید رئیسشون رو قانع میکرد تا دوباره بهش اعتماد کنه اما.. آیا میتونست روی این قضیه ریسک کنه؟

اگر رئیس رو راضی میکرد دوباره به جی وون اعتماد کنه و اون زن فریبکار دوباره بهشون خیانت میکرد اینبار رئیس به اون هم بی اعتماد میشد.

جی وون همونقدر که بازیگر ماهری بود یک زن غیر قابل پیش بینی هم بود! خیانتی که به رئیس کرد یکی از جمله کارهای غیر منتظره ش بود که البته بخاطرش جون خیلی از افرادش گرفته شد اما خودش اونقدری که باید مجازات نشد.. حالا بعد سالها سراغ اون اومده بود و ازش میخواست رابطه ی کهنه و قطع شده ش با رئیس رو جوش بزنه..

از طرفی سودی بود که از همکاری با اون زن به دست میاوردن..

چندین برابر حالا میتونستن پول به جیب بزنن و این خیلی وسوسه کننده بود.. باید چیکار میکرد که هم سود نسیبش میشد و هم اعتماد؟

راهی به جز ریسک کردن به ذهنش نمیرسید اما.. میتونست حداقل روی یه نفر دیگه ریسک کنه.. مثلا روی چانیول..

میدونست چانیول برای مادرش کار میکنه و تقریبا مسئولیت تمام کارهای کمپانی جی وون تو دست اونه.. همه ی دختر و پسرهایی که برای مدل شدن قاچاق میکردن.. همه ی استعدادیابی های پر از رانت و پارتیشون.. یه جورایی چانیول بیشتر لایق جایگاه ریاست کمپانی به نظر میرسید..

اگه چانیول جای مادرش مینشست چی میشد؟! نیشخندی روی لبهاش نشوند و حواسش رو جمع تر کرد..

اینبار نوبت تبریک گفتن مهمونها به صاحب مراسم بود و اون همچنان سر جاش نشسته و از کنار محافظش تکون نخوره بود.. همگی یکی پس از دیگری پیش چانیول میرفتن و براش آرزوی خوشحالی میکردن اما در این بین نگاه مرد چینی به نقطه قفل شد..

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now