Chapter 14

446 135 21
                                    


در کمد رو بی صدا باز کرد و بدون نگاه کردن به رنگ لباس ها سریع یه دونه بیرون کشید که حداقل بتونه تو اون روز سرد ابری گرم نگهش داره.
صبح امروز چانیول بهش گفته بود برای انجام کارهای شکایت باید برن اداره پلیس!

یقه اسکیش رو روی گردنش تنظیم کرد و لبهاش رو روی هم کشید.. با اینکه اون افسر پلیس بهش گفته بود خودشون برگه های رضایت نامه رو براش میفرستن چون اون مریضه و براش سخته تا اونجا بره اما حالا به چانیول گفته بودن خوشون باید بیان.
به سالن برگشت چانیول رو حاضر و منتظر خودش دید.. مرد بزرگتر با دیدنش اشاره کرد دنبالش حرکت کنه و خودش جلوتر به راه افتاد..

مسیر ویلا تا اداره ی پلیس توی ماشین چانیول در سکوت طی شد و نیم ساعت بعد اون دو نفر روبه روی افسر جیون وو نشسته بودن و مشغول امضای برگه های رضایت نامه و تعهد نامه بودن، البته قبلش برای چند دقیقه چانیول و اون پلیس به تنهایی باهم صحبت کرده بودن و بک حدس میزد موضوع بحثشون اینه که بک تا وقتی حافظه ش برگرده باید تو خونه ی چانیول زندگی کنه..

-حالتون چطوره؟
جیون وو در حالی که با چشم مشغول مرور برگه هایی که از جلوی اون دو برداشته بود، شده بود با مهربونی از بکهیون پرسید..
بک لبخند شیرینی زد.
-خوبم..

جیون وو لبخندش رو به سرعت جواب داد و برگه ها رو تو پوشه گذاشت..
-خوشحالم.

-راجع به خانواده ش تونستید کاری بکنید؟
بلافاصله بعد از ابراز خوشحالی پلیس جوون، چانیول این رو ازش پرسید و جیون وو مجبور شد نگاهش رو از صورت بک بگیره.. نگاه بکهیون هم سریع کنجکاو شد.. امیدوارانه منتظر بود.

-ما عکسش رو به همه مراکز دادیم.. بقیه ش بستگی به شانس داره..

لبهای بکهیون به سمت پایین متمایل شدن و آه ضعیفی کشید. نگاه هردو مرد به صورت اون دوخته شد و خوشبختانه هر دو تونستن بفهمنش و سکوت کردن.. جیون وو برای از بین بردن جو دوباره به حرف اومد:
-خب دیگه همه چیز حل شده.. دیگه کاری نمیمونه.. ممنون از همکاریتون.

چان انگار فقط منتظر همین چند جمله بود چون سرش رو تکون داد و بدون هیچ حرفی از روی صندلی بلند شد و باعث شد بکهیون هم پشت سرش بلند بشه..

-ممنون.

بک قبل از خارج شدن از اتاق کوچیک افسر جوون، بهش تعظیم کرد و بعد از تشکر کردن دنبال چانیول دوید..

چانیول قدم هاش رو به بلند ترین حالت ممکن بر میداشت و بکهیون واقعا پاش درد گرفته بود.. اون مرد لعنتی اصلا حواسش نبود اون تو چه وضعیه!
بالاخره چان بیرون اداره ایستاد و منتظر موند تا بک بهش برسه و بکهیون نفس عمیقی کشید و کنارش ایستاد.
خواست بتوپه بهش و بگه بهتره آروم تر راه بره که حرف چانیول باعث شد سریع فراموشش کنه..

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now