Chapter 39

175 73 12
                                    


تو جاش غلتی خورد و بی حوصلگه چشمهاش رو باز کرد.. یه صبح خسته کننده دیگه شروع شده بود. دستش رو زیر بالشی که بغلش کرده بود برد و گوشیش رو بیرون آورد. دکمه ی پاورش رو فشرد و روشنش کرد‌. جدیدا زیاد روشنش نمیکرد.. حوصله ی هیچکس رو نداشت. حتی اینکه مدیر برنامه ی یه آیدول مشهور بود هم تاثیر تو ماجرا نداشت.

به محض روشن کردنش اعلان چندتا پیامک و تماس براش اومد. تماس ها از طرف چان بود.. پیام ها رو چک کرد. بین همه ی اعلان ها اسم دو کیونگسو باعث شد همه ی سلول های خواب و نیمه خواب مغزش بیدار بشن و هوشیارانه آماده دریافت خبر بشینن. پیام ها رو باز کرد و یکی یکی خوندشون.

"میخوام خونتو خالی کنم.. خسارتتو بردار و بقیه پول قراردادمو پس بده".

"لازم نیست خودت بیای در خونه.. چکش رو ام بفرست".

"کیم کای. مردی؟"

چشمهاش رو چرخوند و پوفی کشید. راستش دلخور بود. همینطور هم عصبانی. کیونگ چطوری میتونست باهاش مثل کسایی که بیماری مسری دارن رفتار کنه؟ انقدر عشقش نفرت انگیز بود؟ اصلا میتونست بره هر جا که دلش میخواست.. شاید واقعا برای هم ساخته نشده بودن و بهتر بود کیونگسو بره! طی یه تصمیم یهویی شماره کیونگ رو گرفت و گوشی رو روی گوشش گذاشت.
چند بوقی رو در حالی که بعید میدونست اون خبرنگار بدجنس جوابش رو بده منتظر موند ولی برخلاف انتظارش تماس وصل شد.

-فکر کردی فسخ قرار داد به حرف توئه دو کیونگسو؟

بدون اینکه منتظر حرفی باشه با حرص و لحن عصبی ای گفت اما با شنیدن صدای نا آشنایی از پشت خط تعجب کرد.

-سلام.. لطفا اگه با صاحب این موبایل آشنایید خودتون رو برسونید بیمارستان..

سیخ سر جاش نشست و ترس به آنی همه ی وجودش رو گرفت.
-چی؟

-جناب، صاحب این موبایل که یه پسر جوونه رو نیم ساعت پیش آوردن بیمارستان و بدجوری هم زخمیه..

-ک.. کدوم بیمارستان؟

وقتی صدای پشت خط اسم بیمارستان رو گفت بدون لحظه ای تعلل از جاش پرید و بعد از پرت کردن گوشیش روی تخت با سریع ترین سرعت ممکن، دم دستی ترین لباسهاش رو پوشید.
یهو انقدر ترسیده و گیج شده بود که ندونست چطوری تا بیمارستانی که فاصله ی زیادی تا خونه ش داشت روند و بعد از پیاده شدن از ماشینش با تمام توانش تا میز پذیرش بیمارستان دوید.
خودش رو کنار مردی که داشت با مسئول پذیرش حرف میزد جا کرد و بی توجه به اون گفت:
-ببخشید..

-آقا چته؟ من دارم صحبت میکنم..

مرد با اخمهای در هم و ناراضی بهش توپید ولی کای حتی متوجه نشد و فقط مسئول پذیرش رو مخاطب قرار داد.

-یه پسرو یکم پیش آوردن اینجا.. دو کیونگسو.. زخمی بوده..

مسئول نگاهی به قیافه نگرانش انداخت و طوری که انگار براش عادیه هر روز با این چهره ها مواجه بشه سری براش تکون داد و مشغول سرچ زدن توی سیستمش شد.

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now