Chapter 13

466 128 27
                                    


-از وقتی اومدم خوابیده.

پسر با نهایت بی حوصلگیش تو گوشی حرف زد و با شنیدن مجدد سفارشات کای دندون هاش رو بهم کشید.

-باشه کای.. باشه.. نه میکشمش نه خونه رو خراب میکنم.. قطع کن لعنتی..

دلش میخواست موهاش رو از دستش بکنه اما وقتی فکر میکرد میدید کای واقعا ارزشش رو نداره.. اون روی موهاش کلی هزینه کرده بود.
هوفی کرد و گوشی رو کمی از گوشش فاصله داد تا صدای پسر عموی بیکارش رو که افتاده بود رو دور نصحیت کردن رو نشنوه که چشمش به پسری افتاد که درحالی که روی کاناپه دراز کشیده بود و با چشمهای باز و متعجب و البته کمی ترسیده بهش زل زده بود.
خب دیگه وقتش بود قطع کنه.
بی توجه به صدای ضعیف کای که همچنان از گوشیش میومد دکمه قطع تماس رو لمس کرد و موبایل رو تو جیب شلوار فرمش جا داد.. پسر هنوز هم بهش خیره بود.
ترس تو چشمهاش باعث شد لوهان نتونه مانع نیشخندش بشه..

-چقدر میخوابی! من اگه مثل تو اون همه تو کما میبودم تا یک ماه بعد از بیدار شدنم نمیخوابیدم.

لوهان با همون نیشخندش گفت و وقتی تغییری تو قیافه ی بکهیون ندید لازم دید خودش رو معرفی کنه.

-من لوهانم دوست چانیول.

بکهیون با شنیدن این حرف تو جاش نشست و نفس راحتی کشید.. انقدر گیج بود که بخاطر نیاره دوست چان قرار بوده بیاد پیشش پس فقط دلهره گرفته بود..
اما اسم لوهان چقدر آشنا بود! انگار یک جا شنیده بودش و فقط چند ثانیه طول کشید تا یادش بیاد:
-هی تو برادر لیسایی؟

با کنجکاوی سوال کرد و لوهان متعجب بطری آب پرتقالی که روی میز بود رو برداشت و درش رو باز کرد..
اون لیسا رو از کجا میشناخت؟ به هرحال چیزی نپرسید و فقط با افسوس جوابش رو داد:

-آره متاسفانه..
قلوپی از آب میوه ش رو خورد.. بک حالا داشت با دقت صورت لوهان رو نگاه میکرد.
دیشب که حرف های لیسا رو راجع بهش شنیده بود به هیچ وجه چنین پسری رو تصور نکرده بود..

-رو صورتم چیزیه؟
لوهان با تعجب ناشی از نگاه خیره ی بک سوال کرد و به صورتش دست کشید.. بکهیون سری به معنای نه تکون داد:

-نه.. فقط با تصوراتم خیلی متفاوتی.
-تو مگه راجع به من تصور هم کردی؟

لوهان یه قلوپ دیگه از آب میوه ش رو خورد و بلافاصله پرسید.. بکهیون بی قید شونه ای بالا انداخت:
-خب آره دیشب که لیسا داشت در موردت حرف میزد..
-چی میگفت؟

لوهان حالا با چشم های ریز شده به سمت جلو خم شد و بطریش رو روی میز گذاشت..
همونطور که حدس میزد اون خواهر لعنتیش همه جا غیبتش رو میکنه.
بکهیون لبهاش رو با زبون تر کرد و کتابش رو روی میز گذاشت.. اگه میگفت حتما با هم دعوا میکردن پس باید ساکت میشد..

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now