Chapter 18

382 118 28
                                    


چند دقیقه ی بعد جیهان از آشپزخونه خارج شد و ناباورانه بدون اینکه نگاهی به سمت اونها بندازه به سمت راه پله ها رفت و ابروهای دو پسر همزمان بالا پرید اما بلند شدن صدای موبایل چانیول باعث شد حواسشون از اون پرت بشه.

چانیول گوشی رو از جیب شلوارش بیرون آورد و بعد از انداختن یه نگاه به اسم تماس گیرنده جواب داد.
-بله مدیر هیو؟
-...
-باید تو کشوی میزم باشه.
-...
-باشه الان چک میکنم.. بهت خبر میدم.
مرد جوون با گفتن این حرف تماس رو قطع کرد و از جاش بلند شد..

-من الان بر میگردم.

اینو گفت و به سمت پله ها رفت و بکهیون با نگاهش دنبالش کرد. وقتی چانیول از دیدش پنهان شد دستش رو زیر چونه ش زد و به صفحه ی تی وی زل زد.. تازه توجهش به برنامه جلب شده بود که با صدای قدمهایی که داشت نزدیکش میشد مجبور شد سرش رو بچرخونه.. بر خلاف تصورش جیهان روی مبل تک نفره ی کنارش نشست.

-بالاخره چان راضی شد دست از اسکورت کردنت برداره؟

با همون نیشخند دندون نما و جدا نشدنی از صورتش گفت و بکهیون ناخواسته کمی جمع و جور تر نشست... دست خودش نبود ولی  واکنش هایی که چانیول به رفتار جیهان نشون داده بود باعث میشد ناخودآگاه احساس ناامنی و بی اعتمادی کنه. نمیدونست چه جوابی بهش بده..
-اون فقط بهم لطف داره..

اینکه نگرانش بود لطف محسوب میشد. جیهان سری تکون داد و پاش رو روی پای دیگه اش انداخت.

-ای کاش این الطافش نصیب مایی که خانواده ش بودیم هم شده بود.. نمیدونم چرا فقط برای غریبه ها بخشنده ست..
-شاید بهتره یکم مغزتو بکار بندازی هان.. مطمئنم دلایل زیادی پیدا میکنی که جواب سوالت باشه..

با اومدن ناگهانی چان بکهیون فرصت گفتن چیزی رو پیدا نکرد.. البته اگه فرصتی هم بود جوابی برای گفتن نداشت. جیهان خنده ی کجی کرد و نگاهش رو از برادر بزرگترش گرفت.. انگار واقعا عوض شده بود..

-امروز قراره پانسمان پاتو عوض کنی.. خودم برات انجامش میدم.. بیا تو آشپزخونه.

چانیول بی توجه به نگاه منتظر جیهان به بکهیون گفت و بعد قدمهاش رو کشید به سمت آشپزخونه.
بکهیون سریع به سمت جیهان که با صورت بی حس به مسیر طی شده توسط چان زل زده بود برگشت.. سوالهای زیادی تو سرش بود اما فکر نمیکرد بتونه بپرستشون پس از جاش بلند شد و بدون اینکه به مرد روی کاناپه که حالا عصبی به نظر میومد توجه کنه، دنبال چانیول رفت.

نمیفهمید جیهان چرا وقتی این همه بی محلی از جانب برادرش میبینه بازم تصمیم داره اونجا بمونه؟!

وقتی وارد آشپزخونه شد چانیول رو دید که در یکی از کابینت ها رو باز کرده بود و انگار دنبال وسایل پانسمان میگشت..

-اون کشوعه.. آخرین بار گذاشتمشون اونجا..

چانیول با صداش برگشت سمتش و به کشویی که بکهیون با اشاره انگشتش نشون میداد نگاه کرد.. سرش رو بالا و پایین کرد و با چند قدم رفت سمت کشو و بازش کرد.. بعد از برداشتن وسایل سمت میز اومد و یکی از صندلی ها رو عقب کشید..
-بیا بشین..

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now