Chapter 22

305 98 4
                                    


-چان خوبی؟

صدای آروم بکهیون رو نزدیک به گوشش شنید و سرش رو به سمت اون چرخوند.. آه چرا فراموش کرده بود؟! با اومدن مادرش و شروع کارهاشون باید خیلی حواسش رو جمع میکرد... حالا دیگه فقط خودش تنها نبود و اون پسر خواه و ناخواه بیشتر مواقع کنارش بود.. نفس عمیقی کشید..

امیدوار بود هر چه زودتر از این هفته ی کوفتی بگذره و خانواده ی دوست داشتنیش دوباره ترکش کنن.. روح منزوی و افسرده ی اون به این همه نزدیکی به خانواده ش عادت نداشت..

پسر کوچیکتر هنوز منتظر یه واکنش نسبت به سوالش بود پس سرش رو به نشونه ی آره تکون داد و بعد از کنارش بلند شد.. خوشگذرونی بعد از ظهرش تموم شد.. حالا باید به کارهای اصلیش میرسید...
بکهیون با حالت عجیبی بهش نگاه میکرد و باعث میشد چانیول نگران  این بشه که حالت صورتش بیش از حد خوشحالی دیدن مادرش رو نشون داده باشه!

-خب من باید به کارام برسم.. دوست داری بازم برات فیلم بذارم؟

بک لحظه ای مکث کرد و بعد جوابش رو داد..

-نه.. میرم یکم بخوابم.. ممنون..

از کنار مرد قد بلند رد شد و در حالی که فکرش درگیر چانیول شده بود به سمت پله ها رفت.. به نظر نمیومد چان از شنیدن خبری که جیهان بهش داد خوشحال شده باشه.. براش سوال بود که اون چرا از خانواده ش خوشش نمیاد اما نه میتونست ازش چیزی بپرسه و نه میخواست.. اون یه غریبه بود و این مسائل هم شخصی بودن.. به اون ربطی نداشت...

حدود دو ساعتی میشد که تو اتاقش روی تخت دراز کشیده بود.. صدای برخورد قطرات بارون به شیشه ی پنجره و گاهی رعد و برق از بیرون شنیده میشد و هوا هم دیگه تاریک شده بود..

هنوز زمان شام نرسیده بود و بک میدونست چانیول مثل هر شب خودش میاد و صداش میزنه پس به خیره شدنش به سقف ادامه داد و  تکونی به خودش نداد اما دقیقا همون لحظه بود که در اتاق یه ضرب باز شد و کسی خودش رو به داخل پرت کرد..

پسر مو قهوه ای با صدای در شوکه تو جاش نشست و با چشمهای گرد شده تو تاریکی اتاق به شخصی که جلوی در با نیش باز بهش خیره بود نگاه کرد..

به خاطر نوری که از راهرو به صورت اون آدم میتابید به راحتی تونست تشخیصش بده و با حرص بهش چشم غره رفت..

-لعنت بهت لوهان.. این چه طرز داخل اومدنه؟

لوهان خنده ای کرد و کلید برق رو زد..

-طرز مخصوص کیم لوهان.. خواب بودی؟

بکهیون آهی کشید و سرش رو به نشونه ی تاسف برای پسر چشم آهویی به چپ و راست تکون داد.. اگه خواب هم میبود مطمئنا از ترس سکته میکرد.. لوهان بهش نزدیک شد و خودش رو روی تخت جا داد.. دستش رو دور گردن اون انداخت..

✮⊰ GorGeous ⊱✮Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum