Chapter 49 🔞

262 56 1
                                    


لب پایینش بین لبهای ظریف پسر کشیده شد و لعنت.. این چه جریانی بود که داشت تو وجودش به راه میوفتاد؟ حلقه ی دست های دور گردنش تنگ تر شد و مکی که به لبش زده شد باعث شد پلک هاش بی اراده روی هم بیوفته اما هنوز وارد این خلسه لذت بخش نشده بود که عقب کشیدن ناگهانی پسر باعث شد به خودش بیاد و چشم هاش باز بشن.

صدای گریه ی پسر آخرین چیزی بود که اون لحظه تصور می کرد باهاش مواجه بشه. اشک های درشت و شفاف، گلوله گلوله از چشم هاش پایین میریخت و گونه ش رو خیس میکرد. دست مشت شده ش بالا اومد و به قلبش کوبید.

-ببخشید.. ببخشید که انقدر.. نفرت انگیزم.. نمیدونم چیه.. چرا نمیتونم در برابرش مقاومت کنم..

صدای گریه ش چانیول رو اذیت میکرد. این اشک ها رو بخاطر اون می ریخت؟ چی شد که فضای بینشون اینطوری شد؟
با دستهاش صورت کوچیک پسر رو قاب گرفت و با شستهاش اشکهای رو پاک کرد.. نمیدونست باید چی کار کنه.. تنها چیزی که میدونست این بود که نباید به بوسیدن اون لبهای مرطوب و سرخ که دقیقا رو به روی صورتش بهش چشم دوخته بودن فکر کنه.. نه تا وقتی که نمیتونست احساسش رو برای این پسر آسیب دیده توجیح کنه.. نه تا وقتی که روز قبل تو چشمهاش خیره شده و گفته بود "تو برام یه دوستی.."

اما لعنت به وقتی که عقل کنار بکشه.. لعنت به قلب و خواسته هاش.. یه بوسه ی عاشقانه چه طعمی داشت؟

"بچشش." قلبش دستور داد و صورتش بدون تعلل جلو رفت. حتی به خودش فرصت بیشتر فکر کردن رو هم نداد. با اتصال لبهاشون هق هق آروم پسر تو دهنش خفه شد. با حالت گیجی به مردی که تو نزدیک ترین فاصله ی ممکن بهش بود نگاه کرد.. چانیول اولش مکث کرد اما به ثانیه نکشید که لب هاش رو از هم باز کرد و لب مرطوب پسر رو بینشون کشید‌. مکیدش و زبونش رو روش کشید.. پسر مست، توان تکون داد خودش رو نداشت.. چانیول داشت میبوسیدش؟ چرا؟ دست چانیول از گونه ش سر خورد و رفت پشت گردنش، بعد سرش رو کمی خم کرد و حریصانه یه مک دیگه به لبش زد.. بکهیون داغ شدن همه ی نقاط بدنش رو حس کرد و طولی نکشید همه ی احساسات تلخ یک دقیقه ی قبلش و چرای پررنگی که تو سر نقش بسته بود رو فراموش کنه.

چشمهاش رو بست و خودش رو دست چانیولی سپرد که حتی نمیدونست دلیل بوسه ش چیه. مهم نبود.. برای بک همه چیز تو اون لحظه بی اهمیت بود و فقط لبهای چانیول مهم بود.. حتی اگه بوسه ش دلیلی جز شهوت نمی داشت.
لبهاش تسلیم تر از اون بودن که اجازه ندن زبون چانیول وارد دهنش بشه.. حرکات پر حرص چان که حالش رو دگرگون میکرد رو دوست داشت.. چان بیشتر به سمتش خم شد و بوسه ش رو عمیق تر کرد.. نتونست مانع صدایی بشه که از گلوش فرار کرد و چانیول با شنیدنش به زبونش مک محکمی زد و دستش رو که پشت گردنش بود به پایین سر داد.

داشت داغ میشد و باور کردنش براش سخت بود.. این اولین بوسه ی زندگیش بود که داشت اینجوری وجودش رو آشوب میکرد.. میدونست امکان این که جلوتر بره وجود نداره.. نه دلیلی داشت که براش بیاره، نه میخواست حس سو استفاده گر رو داشته باشه اما از طرفی هم نمیتونست خودش رو عقب بکشه. واقعا نمیتونست بیخیال اون لبهای لعنتی بشه وقتی اونطور بین لبهای خودش گم میشدن.
دست های پسر بالا اومد و چنگی به یقه ی لباسش زد و بهش فهموند باید عقب بکشه تا بهش اجازه ی نفس کشیدن بده. سرش رو عقب برد و پسر مست نفس عمیقی کشید.. به چشمهای خمارش خیره شد و بهتی که توشون دید باعث شد شرمنده بشه اما نگاهش رو نگرفت. نمیخواست از کارش فرار کنه اما حالا که عقب کشیده بود باید فاصله میگرفت تا بیشتر از این پیش نره.

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now