Chapter 37(part2)

243 81 16
                                    


جیهان مدام کنار گوش بکهیون حرف میزد و بکهیون هم واقعا نمیتونست مانع خندیدنش بشه! اون انقدر خوب خاطره تعریف میکرد؟ تقریبا با اشاره به هر چیزی که به چشمشون میخورد یه چیزی مربوط بهش رو تعریف میکرد و میخندوندش. طوری که ملودی خنده ش بین اون همه سر و صدا به وضوح به گوش مرد قد بلندی که کمی دور تر ازش کنار مادرش ایستاده بود و جامی مشابه با جامی که تو دست اون بود رو بین انگشتهاش گرفته بود، میرسید.

چانیول ته مشروبش رو نوشید و به اون دو نفر نگاه کرد. اون بچه حتی با جیهان هم بهتر از اون رفتار میکرد؟! صورتش رو در هم کشید و چشمهاش رو به سمت مهمونها چرخوند. مگه کسی که همیشه مراقبش بود اون نبود؟ چرا بقیه رو بهش ترجیح میداد؟

دلش میخواست یه تکخنده ای بزنه و حرصش رو کمی بیرون بریزه اما جلوی خودش رو گرفت. با جام بعدی ای که پسر از سینی خدمتکار برداشت چشمهاش دوباره به سمتش برگشت و ابروهاش بالا رفت.. به یاد نداشت تو این مدت مستیش رو دیده باشه. پیش اون تا به حال انقدر مشروب نخورده بود! از فکر مست شدن اون بچه حسی ته قلبش وول خورد.. به نظر با مزه میشد. با این حال.. هنوز هم خوشش نمیومد جیهان انقدر باهاش گرم گرفته.. مگه قبلا بهش نگفته بود از جیهان دور بشه؟

خارج از دنیای فکری اون، که اصلا حواسش نبود چقدر بچه گانه ان دختر جوونی با قدمهای متوازن به سمتشون میومد و نگاه خیره و سیاهش میخ مرد قد بلند با کت نقره ای بود. اولین کسی که توی جمع متوجه نزدیک شدن اون دختر شد جی وون بود.. اولش فکر کرد اشتباه دیده اما نه.. واقعا خودش بود!

نتونست مانع جا خوردنش بشه.. اون برگشته بود کره؟ پدرش هم باهاش بود؟ به سرعت بین مهمونها جستجو کرد اما خبری از مرد مورد نظرش پیدا نکرد. جرعه ای از نوشیدنیش رو خورد و سرش رو بالا گرفت و دید دختر بالاخره بهشون رسید.. حالا حتی چانیول هم متوجه ش شده بود. مرد جوون شوکه به صورت سفید و گرد دختر زل زد و لحظه ای فکر کرد اشتباه میبینه..

-سوجین؟! تو؟

دختر که سوجین خطاب شده بود در برابر چهره ی بهت زده و چانیول لبخندی زد.

-هی چان. من برگشتم.

طوری گفت که هیچکس گمان نمیکرد اون بعد از سالها برگشته.. انگار نه انگار که وقتی سئول رو ترک کرده بود دختر دبیرستانی ای بیشتر نبود. چانیول هنوز هم چیزی نمیگفت و فقط سعی میکرد باور کنه توهم نزده.

حالا توجه بکهیون و جیهان هم به اونها جلب شده بود و پسر کوتاه تر کنجکاوانه صورت دختر رو رصد میکرد.

-اوه.. سوجینه.

زمزمه ی جیهان به گوش بکهیون رسید اما اونقدر حواسش پرت نگاه خیره چان به دختر بود که سرش رو نچرخوند و فقط در همون حال پرسید:

-سوجین کیه؟

جیهان هم متقابلا همونطور زمزمه وار جوابش رو داد..

✮⊰ GorGeous ⊱✮Место, где живут истории. Откройте их для себя