Chapter 32

252 87 11
                                    


کای آخرین قوطی رو هم خالی کرد و آه پر سر و صدایی کشید.. چانیول قوطی خالی رو از دستش گرفت و روی کاپوت کنار بقیه گذاشت.. شونه های دوستش رو گرفت..

-بیا بریم عاشق دل خسته..

بدن بی حالش رو به سمت در ماشین هدایت کرد و روی صندلی نشوندش.. بعد از بستن کمربند به چشمهای خمارش نگاهی کرد و لبخندی زد. خوشحال بود براش.. شاید الان تو مرحله ای نبود که بشه واسه ش خوشحالی کرد اما همینکه دلش بخاطر یه نفر لرزیده بود به نظر خوب میومد.. حتی اگه مسیر زندگی اونها پر از سنگ بود و نمیدونستن اصلا میتونن اونطرف کوهی که جلوشون بود رو ببینن، باز هم برای دلخوش شدن همین کافی بود.. یه نقطه ی روشن میتونست به پاهای خسته شون جون دوباره ببخشه.. پس خوشحال بود که کای نقطه ی روشنش رو پیدا کرده.. هیچکس از بعدا خبر نداشت.. کسی چه میدونست اون پسر، کیونگسو همیشه از کای متنفر میمونه؟ کی از آینده خبر داشت؟

دستش رو بالا آورد و با نوک انگشت موهای روی پیشونیش رو کنار زد، بعد عقب رفت تا در ماشین رو ببنده. قوطی های خالی شده شون رو توی یکی از سطل آشغال ها انداخت و پشت فرمون نشست.. کای چشمهاش رو بسته بود. چانیول نگاهی به ساعت گوشیش انداخت و با دیدن عددهای صفر ابروهاش بالا پرید.. نیمه شب بود!

کای رو به خونه ش رسوند.. در رو خودش باز کرد و بردش داخل. لوهان که روی کاناپه لم داده بود و فیلم میدید با شنیدن صدای در شوکه تو جاش پرید و با چشمهای گشاد شده بهشون زل زد.

چانیول همونطور که سعی میکرد کای رو سر پا نگه داره دم در ایستاد و به پسر کوچیکتر نگاه کرد.. لوهان بعد از اینکه از آشنا بودنشون مطمئن شد، نفسش رو بیرون داد و دستش رو از روی قلبش برداشت..

-شمایین؟

چانیول نگاهی به صفحه ی تی وی که یه فیلم ترسناک رو پخش میکرد انداخت و سرش رو تکون داد.. کای رو به سمت اتاقش برد و لوهان دنبالشون راه افتاد.

-مست کرد؟

-آره.. چراغو روشن کن.

چانیول درحالی که کای رو روی تخت میخوابوند به لوهانی که تازه وارد اتاق شده بود گفت و لوهان کلید برق رو زد.. چانیول داشت کفش های کای رو در میاورد و وقتی کارش تموم شد پتو رو تا کمرش بالا کشید.. لوهان که دست به سینه به چارچوب در تکیه داده بود و خمیازه ای کشید تا اینکه چانیول بهش توجه نشون داد.

-تو چرا تا این وقت نخوابیدی؟

چانیول شماتت وار پرسید و وقتی به سمتش اومد بهش پس گردنی زد.. لوهان اخماش رو جمع کرد و پشت گردنش رو مالید..

-هی عوضی.. دستت هرزه؟

چان جوابش رو نداد و از کنارش رد شد.. لوهان نفس پر حرصی کشید و با همون اخمهای در هم دوباره دنبالش به راه افتاد. حدس میزد کای به چان همه چی رو گفته باشه و دلیل مست کردنش هم واضح بود.. از دیروز که دو کیونگسو رفته بود پسر عموش شبیه کسایی شده بود که همه چیزشون رو از دست دادن و اعصاب لوهان رو هم به هم ریخته بود.

✮⊰ GorGeous ⊱✮Donde viven las historias. Descúbrelo ahora