Chapter 65 🔞

151 32 1
                                    


نمیدونست لیوان چندمشه ولی میفهمید که سرش داره کم کم داغ میشه پس بالاخره بیخیال خوردن شد و اطرافش رو نگاه کرد. خبری از چانیول و بکهیون نبود و لوهان هم سر میز در حال شام خوردن بود. هر چند اون چیز زیادی نخورد ولی خیلی عالی با مشروبات گرون عموش از خودش پذیرایی کرده بود و حالا حس میکرد دیگه وقت رفتنه.

حس به شدت خوبی داشت و لبخند از لبش کنار نمیرفت. رفت سمت عمو و زن عموش و ازشون خداحافظی کرد و لیسا تا دم در برای بدرقه اش اومد.

-کی میخوای برگردی سر کارت افسر کیم؟

لیسا همونطور که به در تکیه داده بود پرسید و کای شونه ای بالا انداخت.

-نمیدونم.. حس میکنم به استراحت نیاز دارم.. یادت رفته من از یه ماموریت ده ساله فارغ شدم لیسا؟

لیسا هوفی کشید.

-فایده ش چیه؟ رئیس بزرگ هنوز فراریه.

کای سرش رو تکون داد و کتش رو روی شونه ش انداخت.

-مطمئنم دستگیرش میکنن.. نگران نباش.

دستش رو بالا آورد و دست ظریف دختر رو گرفت و ازش خداحافظی کرد.

حالش اونقدری بد نبود که نتونه رانندگی کنه.. اتفاقا خیلی هم خوب بود.

جلوی خونه ش ترمز کرد و از ماشین پیاده شد. تو فکر این بود که آیا کیونگسو عکس هایی که لوهان ازش گرفته بود دیده یا نه. یعنی واسه ش مهم بود؟ حتی فکر این که براش یه ذره مهم باشه هم باعث میشد حس کنه قلبش مثل یه مارشمالو روی حرارت در حال ذوب شدنه. کلید رو تو قفل چرخوند و در رو باز کرد.

-مهمونی خوش گذشت جناب کیم؟

قبل از اینکه پا تو حیاط بذاره، صدای آشنا و محبوبش باعث شد متعجب سرش رو بچرخونه و کیونگسویی رو ببینه که از تو سایه ی دیوار بیرون میاد. به وضوح جا خورد و بی اختیار کامل به سمتش چرخید.

-کیونگ؟! اینجا چیکار میکنی این وقت شب؟ از کی اینجا نشستی؟ آه من احمق چرا کلید خونه رو بهت ندادم؟

کیونگسو با قدم های آرومش به سمتش اومد و جلوش ایستاد. دست به سینه سر تا پای کای رو نگاه کرد و نگاهش رو روی چشم های خمارش متوقف کرد.

-نگفتی.. مهمونی خوش گذشت؟

کیونگسو بی توجه به حرف های اون پرسید و قدمی جلوتر اومد. حس عجیبی به کای میگفت اون عکس ها رو دیده و خیلی آرمانی و رویایی خواست فکر کنه که چیزی که چند لحظه ی پیش داشت آرزوش رو میکرد محقق بشه. بازوی پسر قد کوتاه رو گرفت و در حالی که با لحن بیخیالی میگفت آره، خوب بود.. کشیدش تو حیاط.

کیونگ با حرص بازوش رو از دستش کشید و همونجا بالای پله ها ایستاد.

-چرا منو میاری تو خونه ت؟ من میخوام برم.

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now