Chapter 31

340 94 13
                                    


-دکتر منتظرتون هستن.
با صدای منشی جوون مطب صفحه ی گوشیش رو خاموش کرد و از جاش بلند شد.. از مقابل میز زن گذشت و در اتاق رو باز کرد. اوه سهون پشت میزش نشسته بود و عینک فریم مشکی رنگی به چشم داشت.

-عصر بخیر..

اولین کسی که به حرف اومد خود سهون بود.. تشکری ازش کرد و روی مبل تک نفره ای که دقیقا مقابل میز دکتر بود نشست.. سهون به پشتی صندلیش تکیه کرد و عینکش رو از چشمش برداشت تا چشمهاش رو ماساژ بده.

-عذر میخوام باعث زحمت شدم.. نیاز بود قبل از جلسه ی بعدی باهاتون صحبت کنم..

با لحن ملایمی شروع به صحبت کرد و چانیول سرش رو تکون داد.. درک میکرد.

-همونطور که قرار بود.. بردمش همون محله.. حتی از محل تصادف هم رد شدیم.. اما به نظر نمیومد چیزی توجه ش رو جلب کرده باشه.

سهون کمی فکر کرد و لبخندی زد..
-اینکه خیلی زود نتیجه بگیریم احتمالش کمه.. دارم به هیپنوتیزم فکر میکنم و به همین خاطر بهتره یه تصور از اون محل تو ناخوداگاهش باشه..

-تا به حال مورد مشابه این داشتین؟

چانیول کنجکاو پرسید و سهون سرش رو به نشونه ی مثبت بالا و پایین کرد.

-بله.. اما همه مثل هم نیستن.. هیچ اثری از خانواده یا دوست و آشناهای این پسر نیست که بتونه کارمون رو راحت تر کنه.. مطمئنم خودتون هم بهش فکر کردین.. اگه همچنان کسی دنبالش نیاد و اون نتونه حافظه ش رو بازیابی کنه ممکنه تا آخر عمرش بی هویت بمونه و این افتضاحه.

چانیول با اخم نگاهش رو از چشمهای مرد روبه روش گرفت.. مشکلی با نگه داشتن اون پسر پیش خودش نداشت اما از فکر دردی که ممکن بود اون بکشه قلبش تیر میکشید..

-خب فقط همین رو میخواستم بفهمم.. دیگه میتونین برین..

سهون بعد از آه کوتاهی به حرف اومد و چانیول رو از فکر بیرون آورد. از جاش بلند شد و تشکری کرد.. حوصله ی پرسیدن سوال زیادی نداشت پس بهتر بود اونجا رو ترک کنه.

از ساختمون بیرون زد و به سمت ماشینش رفت. اون صبح، خورشید به گرمی تو آسمون میدرخشید.. وقتی سوار ماشینش شد صدای پیامک موبایلش به گوشش رسید و باعث شد روشن کردن ماشینش رو به تعویق بندازه.

"هی چان.. محافظ ییشینگ باهام تماس گرفت، گفت رئیسش میخواد امشب باهات ملاقات کنه‌‌ اونم بدون اطلاع مامانت.. آدرس داد بهم.. میری؟"

پیام از طرف کای بود. یه تای ابروش رو بالا انداخت.. بدون اطلاع مادرش؟ یعنی چیکار داشت؟ خب برای فهمیدنش راهی جز رفتن سر اون قرار نبود..

"به نظرت چی میخواد؟!"

تایپ کرد و حدودا یک دقیقه ی بعد جواب کای به دستش رسید:
"نظری ندارم."

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now