Chapter 50

197 52 6
                                    


اوضاع اصلا جالب نبود. کای بعد از اینکه فهمیده بود قضیه چیه شبونه به راه افتاده بود و خودش رو به ویلای خارج از شهرش رسونده بود و چانیول رو درحالی که رسما داشت دور خودش میچرخید پیدا کرده بود و به دادش رسیده بود.

لیسا پشت خط بود و داشت با هر دوشون حرف میزد اما حرف هاش هیچ کمکی بهشون نمیکرد.. در واقع فقط داشت اعصابشون رو بیشتر به هم میریخت چون محض رضای خدا اونا هم واقعا میدونستن که قطع شدن دوربین های ویلا عجیبه و احتمال هم میدادن کسی اومده باشه داخل..

موبایل پسر روی کانتر، کنار سینی دست نخورده ی صبحونه جا مونده بود و وسایلش همه توی اتاق بودن. انگار هیچ اتفاقی اونجا نیوفتاده و همه چیز مثل اولش بود.

به جلو خم شد و صورتش رو توی دست هاش مخفی کرد.. هیچ حدسی نداشتن.. عملا گیر کرده بودن تو بن بست و هیچ کاری برای درست کردن شرایط از دستشون بر نمیومد جز انتظار کشیدن برای پیدا شدن یه نشونه.

-نباید تنهاش میذاشتم.. من عوضی چرا وقتی آوردمش گردش ولش میکنم میرم به کارای کوفتیم برسم؟

-دست از سرزنش خودت بردار چان.. تقصیر تو نیست..

چانیول بی توجه به حرف لیسا از جاش بلند شد و به سمت پنجره رفت تا بازش کنه و کای هم سریع گوشی روی میز رو از روی آیفون برداشت و دم گوشش گرفت..

-قطع میکنم فعلا.. فردا که اومدیم سئول خبرت میکنم..

-باشه منم دوربینای مسیرو هک میکنم.. هر چند بیهوده س، ولی شانسمونو امتحان میکنم.

کای باشه ای گفت و بعد از قطع تماس موبایل چان رو همونجا روی میز که از معدود نقاط آنتن ده اون خونه بود گذاشت و با عجله سمت چانیول رفت.. باد سرد از پنجره به داخل می وزید اما چانیول بی توجه به سرما سرش رو از پنجره بیرون برده بود و نفس عمیق میکشید.

کای سعی کرد با گرفتن بازوش بکشتش داخل ولی مرد رو به روش تکونی به خودش نداد و کای فقط با ناراحتی دستش رو عقب کشید و سرش رو پایین انداخت.. چانیول گلوش رو مالید و سعی کرد هوای بیشتری رو به ریه هاش برسونه.. داشت دیوونه میشد.. واقعا داشت از نبودن اون پسر دقیقا کنارش و جایی که اون بدونه کجاست به جنون می رسید..

اگه اتفاقی براش میوفتاد.. نمیتونست حتی بهش فکر کنه.. دوست داشت فکر کنه تو یه فیلم پایان خوشن و اتفاقای تلخ براشون نمیوفته اما متاسفانه چانیول واقع بین تر از اون بود که بتونه خودش رو با این افکار گول بزنه. این زندگی واقعی بود و هر اتفاق وحشتناکی راحت تر از اون چه که فکرش رو بکنی برات میوفتاد و تو، باورت نمیشه اما تحملش میکنی.

-نکن چان..

با صدای کای از افکار تاریکش خارج شد و گردنش رو به سمتش چرخوند.. کای با دیدن حالت سوالی صورتش دوباره به حرف اومد..

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now