Chapter 02

655 138 49
                                    


-من تو اتاق تو میخوابم مشکلی نداری که؟

بکهیون بیخیال گفت و کریس ابروهاشو بالا انداخت! باز داشت طفره میرفت..

بکهیون که سکوت کریس رو دید شونه ای بالا انداخت و حق به جانب، دوباره به حرف اومد:

-چه مشکلی باید داشته باشی؟

از کنار کریس گذشت و خواست بره سمت اتاق خواب که کریس گردنشو گرفت و برگردوندش سر جاش... بک هوفی کرد و نگاه خسته ش رو بهش دوخت..

-نمیتونی ازم حرف بکشی، حداقل امشب...

کریس سری به نشونه تاسف تکون داد..

-میخوام بدونم کی میخوای بزرگ شی؟ کی میخوای بفهمی این  لعنتی که داری گند میزنی بهش بازی نیست اسمش زندگیه بکهیون، زندگی.

بک لبخندی به نصیحتش زد.

-سخت نگیر انقدر... من میدونم دارم چیکار میکنم رفیق..

کریس پوزخندی زد و دست به سینه شد.
-اره اره، کاملا معلومه..

بک پشت چشمی نازک کرد.

-ببین..  من خیلی خسته م فعلا، شب خوش..

از کنار کریس گذشت و رفت سمت اتاق اما قبل از وارد شدن صدای داد کریس رو شنید:

-مثلا گفتی میای خونه م تا حرف بزنی عوضی.

بک خنده ای کرد و وارد اتاق شد.. لبخندش با بسته شدن در سریع محو شد و نگاهش تو اتاق مجلل کریس چرخید، بعد هم با خستگی سمت تخت رفت.
پیراهنش رو از تنش در آورد و خزید داخل تخت..

"-به نفعته... به نفعته بکهیون که دلیل قانع کننده ای برای این آبرو ریزی داشته باشی"

صدای پدرش تو سرش پیچید، پتو رو کشید روی سرش... دلیلش قانع کننده بود؟
واقعا میتونستن درکش کنن؟
....

همه اعضای شورای مقدس دور میز بزرگی نشسته بودن. به محض رسیدن به کلیسا جلسه برگزار شده بود..

آرزوی بیون بکهیون خیلی عجیب بود و همونطور هم احتیاج داشت که جدی روش فکر بشه اما رئیس شورا برای تصمیم گیری خیلی خسته بود بنابراین فقط با بی حوصلگی به بحث شورا گوش میداد:

-براورده شدن این آرزو غیر ممکنه!

قدیس ووسو که با سابقه ترین عضو شورای مقدس بود با قاطعیت اعلام کرد.

-اما این آرزوشه...

عضو جوونی به اسم آلفیناک با صدای آرومی در جواب ووسو به حرف اومد..

-خب باشه... اگه براورده بشه و بازم کسای دیگه ای چنین چیزی رو بخوان چیکار باید بکنیم؟

-آروم باش وو سو... هر کی میتونه هر آرزویی داشته باشه... من توش مشکلی نمیبینم.

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now