Chapter 37(Part1)

239 82 14
                                    


سکوت لوهان، هیچ کمکی به حالش نمیکرد. به آرومی لای پلکهاش رو از هم باز کرد و به صورت پسر رو به روش نگاهی انداخت.. ایده ای نداشت چی قراره ازش بشنوه و نمیخواست هم بهش فکر کنه. اون رازش رو فاش کرده بود و حالا پشیمونی از کارش فقط اذیتش میکرد پس تصمیم گرفت فقط منتظر عاقبت حرفش بمونه.

لوهان پلکی زد. پس درست حدس زده بود! اون گی بود. انگار قسمتش این بود که فقط شاهد داستان عاشقانه ی بقیه باشه و خودش هیچ سهمی عشق توی زندگیش نبره. بخت لعنتی..
نفسش رو آه مانند بیرون داد و لبهاش رو روی هم کشید.

شاید چیزی که میخواست بگه بی رحمانه بود اما باید واقعیت رو بهش میگفت چون دوست نداشت دوستش اذیت بشه.. این پسر براش مهم بود. بالخره لبهاش رو از هم فاصله داد و به انتظار پسر رو به روش خاتمه داد.

-تو.. نمیدونی که چان..

-میدونم لوهان.. از دخترا خوشش میاد.

بکهیون با لبخند تلخی زمزمه ی محتاطانه ش رو قطع کرد و انگشتهاش بی هدف با لیوان کوچیک سوجو ور رفتن. اون خیلی خوب میدونست. تقدیر عشق نافرجامی رو واسه ش رقم زده بود.

لوهان که بخاطر جواب مثبت بکهیون تعجب کرده بود چند لحظه ساکت موند و به چشم های غمگین پسر خیره شد. آه پس اون هم مثل کای تصمیم داشت یه عشق احمقانه رو به کسی که گرایشش با خودش فرق داشت ادامه بده؟ سرش رو به طرفین تکون داد.

-ببین.. چون احتمالا تازه احساست شکل گرفته راحت تر میتونی کنترلشون کنی.. یعنی میخوام بگم که، خب کار غیر عقلانی ایه.. راستش من به سرنوشت معتقدم اما سرنوشت شاید آدما رو سر راه هم قرار بده اما از یه جایی هم تصمیم خودته که مسیر زندگیتو عوض میکنه.. اگه بخوای عاشق یکی مثل چان بمونی آخرش ممکنه فقط بشکنی..

سعی میکرد با نهایت ملایمتش حرف بزنه اما ناراحتی ای که هر لحظه بیشتر توی چشمهای پسر رنگ میگرفت بهش میفهموند تلاشش چیزی از تلخی حرفهاش برای این پسر کم نمیکنه. در نهایت با ناراحتی آهی کشید و شونه هاش پایین افتادن.

-ای کاش مثل حرفای تو بود.. کاش علاقه م تازه شکل گرفته بود.. کاش هیچ وقت هیچی یادم نمیومد لوهان.. کاش نمیفهمیدم چانیول رو خیلی وقته میشناسم.. کاش به جای اینکه اونو یادم بیاد حداقل اسم خودمو میفهمیدم.. کاش مثل حرفای تو بود.

لحنش هر لحظه بیشتر لرزش میگرفت.. لیوان سوجو رو بالا آورد و باقی مونده اش رو نوشید. لوهان گیج از چیزایی که شنیده بود بعد از سکوت اون به حرف اومد.

-چی میگی؟ درست فهمیدم؟ یعنی.. خدای من! یعنی از قبل چانیول رو دوست داشتی؟ پس بخاطر همین این مدت حالت بد بود؟

بکهیون مظلومانه سر تکون داد و لیوان تازه پر شده ش رو یه نفس سر کشید.. احساس مست شدن میکرد و شاید به همین دلیل بود که دلش میخواست گریه کنه؟

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now