Chapter 25

280 91 8
                                    


مهمونی شروع شده بود و صدای بلند  موسیقی به همراه همهمه ی مهمون ها از هر طرفی شنیده میشد..
در فاصله خیلی زیادی با چانیول مردی چینی روی یک مبل سیاه رنگ نشسته بود و درحالی از شراب سرخ رنگ داخل جامش مینوشید با لبخند دلربایی به حرفهای دختر جوونی که در نزدیکیش نشسته بود گوش میداد.. حتی با اون فاصله هم میشد چال عمیقی که با هر لبخندش روی گونه ش نقش میبنده رو دید..

مردی که به راحتی میتونست همه ی توجه ها رو به خودش جلب کنه و با یک نگاه میشد فهمید اون یک بت ستودنیه.. کسی که همه اون رو یک انسان نیکوکار و صالح میدونستند و خیریه هایی که تاسیس کرده بود نه تنها در کشور خودش بلکه در کره هم شناخته شده بودند..

خیریه هایی که فقط یه عده ی خاص خبر داشتن در واقع چه کاری در اونها انجام میشه!
و بی شک پشت اون صورت همچون گل یک شیطان مخفی شده بود.. کسی چه میدونست چه کارهای کثیفی از اون دستهای ظریف و زیبا که جام بلوری رو به سمت لبهاش میبرد بر میومد؟

و حالا این مرد با باطن ترسناک، جانگ‌ ییشینگ... پله ای برای رسیدن پارک چانیول به هدفش بود..
آیا میتونست رضایتش رو به دست بیاره؟

-انقد بهش زل نزن چان.. داره نگاهت میکنه..

چانیول نگاهش رو از ییشینگی که حالا بهش خیره بود گرفت و به کای ای که دقیقا کنارش ایستاده بود داد.. انقدر غرق فکر شده بود که حتی نفهمیده بود ییشینگ متوجه ش شده.. سرش رو برای کای تکون داد و دوباره به سمت مرد چینی چرخوندش..

ییشنگ لبخند کجی روی لبهای خوش فرمش نشونده بود و چال گونه ش رو به رخ میکشید.. چانیول هم توی دلش پوزخندی بهش زد اما در ظاهر فقط دوستانه جامش رو براش بالا آورد..

وقتی ییشینگ هم متقابلا جامش رو بالا آورد چانیول مسیر نگاهش رو دوباره به کای داد..

-نمیتونم بفهمم راضیه یا نه...

با کلافگی زمزمه کرد و کای هم ناچارا نیم نگاهی به جانگ ییشینگ انداخت.. به نظر نمی اومد اون مرد ناراضی باشه اما.. هر چیزی ممکن بود.. به هر حال اونها تمام سعیشون رو کرده بودن که مهمونی تولد چانیول مورد پسند اون مرد چینی باشه!
و حالا هم وقت قضاوت کردن نبود.. اونها فقط باید تا پایان مهمونی منتظر میموندن..

-نگران نباش.. بهت که گفتم اون مرد عاشق مهمونیه.. یه عده میگفتن اگه قصد دارین بهش نزدیک بشین به یه مهمونیه خوب دعوتش کنین..

چانیول پوزخندی زد.. مسخره بود!

البته وقتی کمی فکر میکرد میدید اونقدرهام مسخره نیست.. اکثر آدمهای مرفهی مثل جانگ ییشینگ شیفته ی چنین چیزهایی میشدن.. اصلا یکی از دلایلی که بخاطر پول دست به هر کثافت کاری ای میزدن همین چیزا بود.. مهمونی های اعیونی.. سفر های آنچنانی.. خونه های لوکس.. زمین.. شهوت و قدرت و..

✮⊰ GorGeous ⊱✮Where stories live. Discover now